اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جزع

نویسه گردانی: JZʽ
جزع . [ ج ِ ] (ع اِ) گشت وادی و خم آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). منقطع وادی ، یا گشت یا خم یا جانب آن یا آنجا که وادی فراخ میشود، گیاهی برویاند یا نرویاند. (از متن اللغة). آنجا که وادی بریده شود یا آنجا که فراخ باشد، درخت برویاند یا نرویاند. (از تاج العروس ). برگشت وادی . و جوهری تنها همین معنی را آورده است . (از اقرب الموارد) :
و ما جَزَعی بالجِزْع عن عبث ولا
بدا ولعاً فیها ولوعی و لوعتی .

فارض (از اقرب الموارد).


|| میانه ٔ وادی و منقطعآن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میان وادی و منتهای آن . (آنندراج ). برگشت وادی و میانه یا منقطع آن . (سه لغت است ) و به گفته ٔ اصمعی ، خم وادی . (از تاج العروس ). یا خم فراخ از وادی که درختها رویاند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و برخی گویند: از وادی جز آنجارا که فراخ باشد و درختها رویاند جزع ننامند. (از متن اللغة) (از تاج العروس ). و برای اثبات معنی فوق به این بیت لبید استناد شده است :
حفرت و زایلها السراب کأنها
اجزاع بئشة اثلها و رضامها.
چون کلمه ٔ «اثل » که به معنی درخت است در آن آمده است . و برخی گویند: آنرا جزع گویند هرچند نبات نرویاند و به بیت زیر استناد کرده اند :
فکأنها بالجزع بین نبایع
و أولات ذی العرجاء نهب مجمع.

(از تاج العروس ).


|| برخی گویند: آنجای از وادی که مستدیر و فراخ باشد. (از تاج العروس ). || یا آنجای از وادی که درخت نرویاند و آنجا ریگ باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از تاج العروس از ابن الاعرابی ). || محله ٔ قوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از تاج العروس ) :
و صادفن مشربه و المسا -
م شرباً هنیئاً و جزعاً شجیرا.

کمیت (از تاج العروس ).


|| زمین بلند که در پهلوی آن زمین هموار بوده باشد. || خانه ٔ زنبور که در وی شهد نهد. ج ،اَجْزاع . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). || همان جَزْع بفتح جیم بمعنی مهره ٔ یمنی که در او سفید و سیاه باشد. رجوع به جَزْع شود. خَلَنْج . (یادداشت مؤلف از بیرونی ). || گردش روزگار. (دهار). گردش رود. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۸ ثانیه
جزع یمانی . [ ج َ ع ِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مهره ای است که به یمن منسوب است و آنرا جزع یمنی و قسمی از آنرا نیز جزع ظفاری گویند. ر...
جزع یمینی . [ ج َ ع ِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) همان جزع یمانی است . رجوع به این کلمه شود. حمداﷲ مستوفی آرد: معدن جزع به یمن باشد و ...
جزع خاستن . [ ج َ زَ ت َ ] (مص مرکب ) برخاستن ناله و زاری . صدای ناله و فغان برخاستن : جزعی خاست از امیر و وزیرفزعی کوفت بر صغار و کبار.مس...
جزع ظفاری . [ ج َ ع ِ ظُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مهره ای است که به ظفار منسوب است . (یادداشت مؤلف ). مهره ٔ یمنی است که منسوب است به ...
جزع عقیقی . [ ج َ ع ِ ع َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگ قیمتی که مانند عقیق وجزع میباشد بدین معنی که صفات هر دو در آن جمع است و در یهودیه ...
جزع بقرانی . [ ج َ ع ِ ؟ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی جزع است که گرانبهاترین و کمیاب ترین اقسام آن بشمار است و خطوط مستقیم و بدون اعوجاج...
جزع الدواهی . [ ج َ عُدْ دَ ] (اِخ ) موضعی در سرزمین طی . (از معجم البلدان ) : الی جزع الدواهی ذاک منکم مغان فالخمائل فالصعید.زیدالخیل (از مع...
جزع بنی کوز. [ ج َ ع ُ ب َ ] (اِخ ) از دیار بنی ضباب است به نجد و تا آنجا دو روز راه است به یک طریق . (از معجم البلدان ).
جزع بنی حماز. [ ج َ ع ُ ب َ ح َم ْ ما ] (اِخ ) آنان از بنی التیم ، تیم عدی هستند و بگفته ٔحفصی نام وادیی است به یمامه . (از معجم البلدان ).
جزع و فزع کردن . [ ج َ زَ ع ُ ف َ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فریاد و زاری کردن . بیتابی و فغان کردن . رجوع به جزع و فزع شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.