جست و جوی . [ ج ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) طلب . کاوش .پژوهش . جستجو. رجوع به کلمه ٔ اخیر شود
: ز نام تو کردم بسی جست و جوی
نگفتند نامت تو با من بگوی .
فردوسی .
مگر دختری کآن نهان گشت ازوی
همه شهر ازو شد پر از جست و جوی .
فردوسی .
همیشه نیاساید از جست و جوی
همه ساله هر جای رنگ است و بوی .
فردوسی .
بدو دیده بان گفت از هیچ روی
نبینم همی جنبش و جست و جوی .
فردوسی .
زبان دو مهتر پر از گفت و گوی
روان پرستنده پر جست و جوی .
فردوسی .
نگر نره دیو اندر آن جست و جوی
چه جست و چه دید اندر آن گفت و گوی .
فردوسی .
بهمه جای نیکوئی شنود
هرکه از تو به جست و جوی رود.
سوزنی .
و شاهزاده ازجست و جوی و اسب از تک و پوی فروماند. (سندبادنامه ص
253). در اثنای آن تک و پوی و جست و جوی بر در وثاق ماهروئی گذشت . (سندبادنامه ص
236). در اثنای آن جست و جوی دست بر پشت شیر نهاد. (سندبادنامه ص
220).
در رخنه ٔ غارهای دلگیر
میگشت به جست و جوی نخجیر.
نظامی .
شد بازبه جست و جوی فرزند
بر هرچه کند خدای خرسند.
نظامی .
احرام گرفته ام به کویت
لبیک زنان به جست و جویت .
نظامی .
در وادی غم تو دل مستمند ما
خالی نبود یک نفس از جست و جوی تو.
عطار.
ما در جست و جوی شما و شما در گفتگوی ما. (انیس الطالبین ص
187).
-
جست و جوی کردن ؛ تفقد کردن . پژوهش کردن . طلب کردن چیزی را در مظان آن . (یادداشت مؤلف ).