گفتگو درباره واژه گزارش تخلف جعة نویسه گردانی: Jʽ جعة. [ ج َ ع َ ] (ع اِ) ۞ بکنی جو. نبیذ جو. (منتهی الارب ). بوزه و آب جو. (ناظم الاطباء). آب جو و آن شراب مسکری است که از جو سازند. نبیذالشعیر. فقاع . مزر. بیره . ۞ واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه واژه معنی جاح جاح . (ع اِ) پرده . (منتهی الارب ). جاح جاح . [ جاح ح ] (ع ص ) نعت فاعلی از جَح ّ. گستراننده ٔ چیزی و کشنده ٔ آن . (منتهی الارب ). جاه جاه . (اِ) پارسی باستان یاثه ۞ ، هندی باستان یاته ۞ . مقام . مکان .منزلت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). منزلت و مرتبه بنزد پادشاه . (شرفنامه ٔ... جاه جو جاه جو. (نف مرکب ) جاه جوینده . رجوع به جاه جوی شود. چه جاه چه جاه . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهات کتول ازدهات استرآباد رستاق . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ انگلیسی ص 171). رجوع به چه جا ش... ذی جاه ذی جاه . (ع ص مرکب ) صاحب جاه : پادشاه ذی جاه . جاه جاه جاه جاه . (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان شتران نر را خاصة زجر کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). این کلمه مبنی بر کسر و با تنو... فلک جاه فلک جاه . [ ف َ ل َ ] (ص مرکب ) بلندپایه . والامقام . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فلک پایه و فلک مرتبت و فلک قدر شود. جاه جوی جاه جوی .(نف مرکب ) جاه جوینده . مقام طلب . جاه طلب : بر زمین زن صحبت این زاهدان جاه جوی مشتری صورت ولی مریخ سیرت در نهان . خاقانی .نه از ج... جاه طلب جاه طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) جاه طلب کننده . جاه جوی . مقام خواه . منصب جو. آنکه بهر کاری و هر چیزی برای رسیدن بمقام و منصب تن دردهد. رجو... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود