جف . [ ج َف ف ] (ع مص ) فراهم آوردن و بردن مال خود را. (تاج العروس ). || خشک کردن : «حین یجف علیه الهواء»، «ثوبه یجف علیه »(دزی ). || خشک شدن : «ینبت کثیراً ببرکة الفیل اذا جف عنها الماء». (دزی ). || درازبودن جامه ٔ کسی برای او: «ثوبه یجف علیه ». (دزی ).
-
جف القلم ؛ (از جف القلم بما هو کائن الی یوم الدین ) یعنی قلم بر آنچه مقدر است و در لوح محفوظ آمده خشک گردید و آنچه بر قلم تقدیر رفته تغییر نپذیرد. مجازاً به معنی گذشت و تغییر نپذیرد بکار میرود
: همچنین تأویل قد جف القلم
بهر تحریض است بر شغل اهم .
مولوی .
راز پنهان با چنین طبل و علم
آب جوشان گشته از جف القلم .
مولوی .
معنی جف القلم کی این بود
که جفاها با وفا یکسان شود
بل جفا را هم جفاجف القلم
و آن وفا را هم وفا جف القلم .
مولوی .
رجوع به مثنوی مولوی ، دفتر پنجم زیر عنوان «معنی جف القلم ...» و امثال و حکم ج
2 ص
584 شود.