جفا بردن . [ ج َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) متحمل جفا و ستم شدن . آزار و ظلم کسی را بر خود هموار کردن . تحمل جور و خشونت دیگری را کردن . جفا کشیدن
: عیسی که دمش نداشت دودی
میبرد جفای هر جهودی .
نظامی .
ز دشمن جفا بردی از بهر دوست
که تریاک اکبر بود زهر دوست .
سعدی (بوستان ).
ضرورتست بلا دیدن و جفا بردن
ز دست آن که ندارد بحسن همتائی .
سعدی (بدایع).
سعدی جفا نبرده چه دانی تو قدر یار
تحصیل کام دل به تکاپوی خوشتر است .
سعدی (بدایع).
ز دست ترک خطائی کسی جفا چندین
نمیبرد که من از دست ترک شیرازی .
سعدی (خواتیم ).
بیش احتمال جور و جفا بردنم نماند.
سعدی (هزلیات ).