اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جفت کردن

نویسه گردانی: JFT KRDN
جفت کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تزویج . (زوزنی ). ازدواج . نری را به ماده یی رسانیدن . به زناشویی درآوردن زنی و مردی را :
پس بدو بخشیدآن مه روی را
جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را.

مولوی .


|| جماع کردن . (غیاث ). || متصل کردن چیزی را به چیزی . (نظام ). تنگ کنار هم نهادن دو چیز را. به هم آوردن . || قرین کردن . دمساز کردن . همراه و توأم ساختن :
نگه کن که چون کرد بی هیچ حاجت
به جان سبک ،جفت ، جسم گران را.

ناصرخسرو.


با من از بهر تو خرگوشی دگر
جفت و همره کرده بودند آن نفر.

مولوی .


|| برابر کردن . مقابل کردن :
بر امید آن که مرغ آید بگفت
چشم او را باصور میکرد جفت .

مولوی .


|| دو کردن . دوگان ساختن یکانی را. فردی را زوج کردن . نظیر و عدیل چیزی را در کنار او نهادن تا جفت شود.
- جفت کردن نظر ؛ به غور تمام نظر کردن :
مجنون به طاق قبله نظر جفت چون کند
ابروی شوخ چشم قبایل برابر است .

ظهوری (از آنندراج ).


- کفشهای کسی را جفت کردن ؛ هر دو کفش کسی را پیش پای او نهادن به علامت احترام .
- || مجازاً بیرون کردن کسی را از جایی .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۱.۶۸ ثانیه
سر جفت کردن . [ س َ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از سرگوشی کردن . (برهان ) (آنندراج ).
جفت گیری کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فراهم آوردن نرینه و مادینه را. بهم نزدیک کردن نر و ماده را بقصد باروری . آرامش دادن حیوانی نرین...
قدم جفت کردن . [ ق َ دَ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قدم جفت نمودن ؛ مهیا برای خدمت شدن : نکرده کسی از عبید و خدم چو او جفت در راه خدمت قدم . ...
جفت و جلا کردن . [ ج ُ ت ُ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نظیر ریش و گیس بهم بافتن . پشت هم انداختن . (امثال و حکم دهخدا). حقه جور کردن . پشت هم ان...
خنده جفت کردن . [ خ َ دَ / دِ ج ُ ک َدَ ] (مص مرکب ) با کس دیگر هم خنده شدن : با غیر خنده جفت مکن سرخوشم مبادساغربطاق ابروی شوخ دگر کشم ....
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.