جفت گشتن . [ ج ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) جفت گردیدن . پیوستن نرینه و مادینه به یکدیگر
: روزی دو آهو را دید که با هم جفت گشتند. (مجمل التواریخ ). || همسر گردیدن زن و مرد. ازدواج . زناشوئی . زن و شوهر شدن . || قرین و دمساز گردیدن . ملازم گشتن
: سخن زین نشان مرد دانا نگفت
برآنم که با دیو گشتی تو جفت .
فردوسی .
وزان پس به بندوی و گستهم گفت
که ما با غم و رنج گشتیم جفت .
فردوسی .
بکرد آن جوان آنچه بندوی گفت
وزآنجایگه گشت با باد جفت .
فردوسی .
چو پیغام گرسیوز او را بگفت
سیاوش به دل گشت با درد جفت .
فردوسی .
با هزاران غصه و غم گشته جفت
کای عجب این مرغ کی آید به گفت .
مولوی .