اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جلال

نویسه گردانی: JLAL
جلال . [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جُلَّة، بمعنی زنبیل بزرگ برای خرما. (از اقرب الموارد). رجوع به جُلَّة شود. || ج ِ جُل ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جل شود. || ج ِ جلیلة. (منتهی الارب ). بمعنی خرمابن بزرگ بسیاربار. رجوع به جلیلة شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) شاه عالم . رجوع به شاه عالم جلال الدین شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) عبداﷲبن یونس مکنی به ابوالمظفر وزیر الناصر لدین اﷲ خلیفه ٔ عباسی بود. ابن قصاب که بسال 590 هَ . ق . وزارت ی...
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) علی . لقب علی گورکان بن حسن تگین .رجوع به آل افراسیاب شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) علی بن ابوالحسن . رجوع به علی بن ابوالحسن زندی شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) علی بن بهاءالدین سام از ملوک بامیان است . وی پس از پدر هفت سال در بامیان حکومت کرد. در آن سال که سلطان...
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) علی بن هبةاﷲ بخاری وزیر الناصر لدین اﷲ خلیفه ٔ عباسی و مردی ادیب و فاضل و فقیه بود. وی بسال 593 هَ . ق . ...
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) علی بن یوسف بن صفار ماردینی . رجوع به علی بن یوسف در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) عمر. رجوع به عمربن کازرونی شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) فضل اﷲ خواری از شاعران عهد سلطان تکش بود و شعرنیکو میسرود. وی با صدرالدین وزان بدیدار سلطان تکش که از عراق ...
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) فیروزشاه بن ارغونشاه .رجوع به فیروزشاه جلال الدین در همین لغت نامه شود.
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۱۶ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.