اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جلال

نویسه گردانی: JLAL
جلال . [ج َ ] (ع مص ) بزرگوار شدن . (ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). بزرگ قدر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بزرگ شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کلانسال و آزموده کار گردیدن . || حقیر شدن (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کوچک شدن . || منزه و پاک شدن . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
ده جلال . [ دِه ْ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سجاس رود بخش قیدار شهرستان زنجان . واقع در 30هزارگزی شمال خاوری قیدار. داری 425 سکنه است ...
علی جلال . [ ع َ ج َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمدبن محمدبن محسن جلال حسنی صنعانی . عالم و ادیب بود و در حدیث و تاریخ و فرایض و منطق و ادبیات...
علی جلال . [ ع َ ج َ ] (اِخ ) حسینی . از قضات بود و در علم و ادب و شعر و تاریخ نیز دست داشت . وی از مدرسه ٔ حقوق مصر فارغ التحصیل شد و در امور...
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین این است: ویژگی ممین vižegiye-momin (ممین؛ مانوی).**** فانکو آدینات 09163657861
صاحب جلال . [ ح ِ ج َ ] (ص مرکب ) دارای شکوه . بزرگ . بزرگ قدر.
چاه جلال . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان ، که در 48 هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد بر سر راه زیدآباد به پا...
جلال عضد. [ ج َ ع َ ض ُ ] (اِخ ) سید ... از شاعران است که در یزدبوزارت آل مظفر اشتغال داشت . دیوان او گویند چهارهزار بیت است . پدرش سید عضد و...
جلال کیا. [ ج َ ] (اِخ ) خاندان جلال کیا پس از حمله ٔ مغول مدت کوتاهی در مازندران حکومت داشتند و عمارتی در ساری بر پا ساختند ولی قسمت عمد...
اشتر جلال . [ اُ ت ُ رِ ج ُل ْ لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشتر نجاست کش ، و جُلاّل ، مرغ گه خوار را گویند. (آنندراج ).
جلال آباد. [ ج َ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای بلوک خفرک و مرودشت فارس . (مرآت البلدان ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۶ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.