جلال
نویسه گردانی:
JLAL
جلال . [ ج ُل ْ لا ] (ع ص ) بزرگ . || بزرگ قدر. مونث آن جُلاّلة. (منتهی الارب ). رجوع به جلالة شود. || کلانسال و آزموده کار. (از اقرب الموارد). رجوع به جلیل و جَلال و جَل و جِل شود.
واژه های همانند
۱۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۹ ثانیه
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) اسحاق . رجوع به اسحاق سمرقندی شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) اسکندربن جلال الدوله کیومرث از حکام بنی اسکندر است که در قرن نهم هجری بر بخشی از مازندران حکومت داشتند....
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) اکبرشاه .رجوع به جلال الدین محمد اکبرشاه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) حسن بن علی بن صدقه . رجوع به جلال الدولة حسن شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) حسن بن محمدبن حسن بن محمد از پیشوایان صباحیه و اسماعیلیان است که پس از جلوس بجای پدر از بدعتهای وی تبر...
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) حمزه اندخودی مکی یکی از وزیران سلطان حسین میرزا بود که سرانجام معزول و گوشه نشین شد. (حبیب السیر چ خیام ...
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) سرایی خیتنی حاکم دیاربکر. وی پس از معزول شدن ملک رضی الدین بابا بحکومت رسید. رجوع به تاریخ گزیده چ ل...
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) سلیمان بن محمدسلجوقی . رجوع به سلیمان ... در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) (سلطان ...) سیورغتمش بن قطب الدین خنتممور بعد از پدر بفرمان احمد خان بسلطنت کرمان رسید و نه سال فرمانروایی...
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) شاه شجاع . رجوع به شاه شجاع در همین لغت نامه و رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 625، 631، 644، 645، 648، 650...