جلال الدین
نویسه گردانی:
JLAL ʼLDYN
جلال الدین . [ ج َ لُدْدی ] (اِخ ) ابن توقتمش خان از نواده ٔ جوجی خان و از حکام دشت قبچاق است . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 75).
واژه های همانند
۷۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
جلال الدین محلی . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمدبن احمدبن محمدبن ابراهیم بن احمد شافعی مکنی به ابوعبداﷲ از دانشمندان بزرگ شافعی است که در فقه ...
قاضی جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) اسحاق . سالها در اردوی سلطان حسین میرزا منصب و امر پیشنمازی داشت و گاهی در مجلس شاهی به توضیح مس...
جلال الدین عتیقی . [ ج َ لُدْ د ن ِ ع َ ] (اِخ ) از شاعران است و اشعار بسیار خوب دارد. او راست :از خاک کف پایت هر گرد که برخیزدجانهاش فروبارد...
جلال الدین سیوطی . [ ج َ لُدْ د ن ِ س ُ طی ی ] (اِخ ) عبدالرحمان بن ابی بکربن محمد یا ابوبکر محمد جلال الدین سیوطی مکنی به ابوالفضل از اکابر ...
جلال الدین دمشقی . [ ج َ لُدْ د ن ِ دِ م َ ] (اِخ ) خطیب ، محمدبن عبدالرحمان . رجوع به خطیب دمشقی در همین لغت نامه شود.
جلال الدین دوانی . [ ج َ لُدْ د ن ِ دَ ] (اِخ ) محمدبن اسعد یا سعدالدین اسعد یا محمد اسعدبن سعدالدین اسعد کازرونی صدیقی از حکما و متکلمین بزرگ...
جلال الدین رسولا. [ ج َ لُدْ د رَ ] (اِخ ) رجوع به رسولابن احمد تبانی شود.
جلال الدین چاولی . [ ج َ لُدْ د ن ِ ] (اِخ ) (اتابک ) پس از خمارتکین ازطرف سلاجقه به اتابکی فارس رسید و تا سال 510 هَ . ق . در این مقام باق...
جلال الدین خجندی . [ ج َ لُدْ د ن ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) عمربن محمد معروف به خبازی . رجوع به خبازی عمر در همین لغت نامه شود.
جلال الدین بخاری . [ ج َ لُدْ د ن ِ ب ُ ] (اِخ ) ابوالمظفر از وزرای ناصرلدین اﷲ بوده رجوع به دستور الوزراء ص 95 و حبیب السیر چاپ قدیم ج 1 ص ...