جلال الدین
نویسه گردانی:
JLAL ʼLDYN
جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابن خواجه رشیدالدین وزیر تیمورتاش در ولایت روم . در زمان سلطنت ابوسعید بهادرخان (716 - 736) بود. تاریخ مغول آرد: ابوسعید منصب امیرالامرائی را درعهده ٔ امیرچوپان باقی گذاشت و پسر امیر چوپان یعنی تیمورتاش را هم بحکومت ولایت روم فرستاد و او خواجه جلال الدین پسر ارشد خواجه رشیدالدین فضل اﷲ را بسمت وزارت و استیفای بلاد روم برگزید. (تاریخ مغول ص 326).
واژه های همانند
۷۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) فیروزشاه بن ارغونشاه .رجوع به فیروزشاه جلال الدین در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) قلج طمغاج خان ابراهیم بن حسین سلطان سمرقند بود وی در آغاز جوانی گاه شعر میسرود. او راست :ای روی ترا ز حسن ...
جلال الدین . [ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمد آگهی نبیره ٔ مولانا جلال الدین قاینی است . وی در آغاز از ملازمان شاه غریب میرزا بود و سپس چندی بخراسان و...
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمداکبرپادشاه فرزند همایون پادشاه است که پس از پدر بتخت سلطنت هندوستان نشست و گاه شعر میگفت . او راست :د...
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمدبن احمد خطیب . رجوع به محمدبن احمدبن خطیب شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحمان قزوینی صاحب تلخیص المفتاح (متن مطول ). رجوع به محمد ... در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمد. رجوع به محمدبن محمد کرخی در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمدبن محمدبن حسین بلخی رومی . رجوع به محمد در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) ملکشاه مکنی به ابوالفتح . رجوع به ملکشاه در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) میزرا... سلطان محمود از طرف پدر خود سلطان ابوسعید بفرمانروایی استراباد رسید (754 هَ . ق .). رجوع به ترجمه ٔ ما...