جلال الدین
نویسه گردانی:
JLAL ʼLDYN
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) قلج طمغاج خان ابراهیم بن حسین سلطان سمرقند بود وی در آغاز جوانی گاه شعر میسرود. او راست :
ای روی ترا ز حسن بازارچه ای
در من نگر از چشم کرم پارچه ای
دریاب که تر می کند از خون جگر
هجران تو از هر مژه دستارچه ای .
رجوع به لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 43، 45، 86، 147، 148، 580، 600، 601 شود.
واژه های همانند
۷۶ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۱ ثانیه
جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) قریه ای است در چهار فرسنگی جنوب ده کهنه . (فارسنامه ).
جلال الدین . [ ج َ لُدْدی ] (اِخ ) ابوالحسن از دانشمندان است . او راست : حل مالاینحل در مسائل مشکله ٔ ریاضی . (یادداشت مؤلف ).
جلال الدین . [ ج َلُدْ دی ] (اِخ ) یکی از حاکمان دیار بکر است که پس از معزول شدن ملک رضی الدین باین منصب رسید. (از رجال حبیب السیر ص 17)...
جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابن احمد رومی فقیه حنفی قاهری معروف به قیانی و ملقب به فاضل از دانشمندان و مؤلفان است . او راست شر...
جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) (ملک ...) ابن بهاءالدین سام مکنی به ابوعلی . رجوع به جلال الدین علی بن بهاءالدین و ابوعلی در همین لغت...
جلال الدین . [ ج َ لُدْدی ] (اِخ ) ابن توقتمش خان از نواده ٔ جوجی خان و از حکام دشت قبچاق است . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 75).
جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابن خواجه رشیدالدین وزیر تیمورتاش در ولایت روم . در زمان سلطنت ابوسعید بهادرخان (716 - 736) بود. تاریخ مغو...
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) ابوالمظفر یکی از وزیران الناصر لدین اﷲ بود. رجوع به دستور الوزراء ص 95 شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) ابوسعید. رجوع به ابوسعید بویرانی در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) ابویزید. رجوع به ابویزید جلال الدین در همین لغت نامه شود.