اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جلال الدین

نویسه گردانی: JLAL ʼLDYN
جلال الدین . [ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمد آگهی نبیره ٔ مولانا جلال الدین قاینی است . وی در آغاز از ملازمان شاه غریب میرزا بود و سپس چندی بخراسان و هرات سفر کرد و در شهور سنه ٔ 926 هَ . ق . قصیده ای در مذمت حکام و امراء و اشراف و اعیان هرات بنظم آورد. این شعر مطلع آن قصیده است :
عرصه ٔ شهر هری فوق سپهر اخضر است
درگهش را شمسه ٔ خورشید گلمیخ زر است .

(رجال حبیب السیر ص 218).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) قریه ای است در چهار فرسنگی جنوب ده کهنه . (فارسنامه ).
جلال الدین . [ ج َ لُدْدی ] (اِخ ) ابوالحسن از دانشمندان است . او راست : حل مالاینحل در مسائل مشکله ٔ ریاضی . (یادداشت مؤلف ).
جلال الدین . [ ج َلُدْ دی ] (اِخ ) یکی از حاکمان دیار بکر است که پس از معزول شدن ملک رضی الدین باین منصب رسید. (از رجال حبیب السیر ص 17)...
جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابن احمد رومی فقیه حنفی قاهری معروف به قیانی و ملقب به فاضل از دانشمندان و مؤلفان است . او راست شر...
جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) (ملک ...) ابن بهاءالدین سام مکنی به ابوعلی . رجوع به جلال الدین علی بن بهاءالدین و ابوعلی در همین لغت...
جلال الدین . [ ج َ لُدْدی ] (اِخ ) ابن توقتمش خان از نواده ٔ جوجی خان و از حکام دشت قبچاق است . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 75).
جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابن خواجه رشیدالدین وزیر تیمورتاش در ولایت روم . در زمان سلطنت ابوسعید بهادرخان (716 - 736) بود. تاریخ مغو...
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) ابوالمظفر یکی از وزیران الناصر لدین اﷲ بود. رجوع به دستور الوزراء ص 95 شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) ابوسعید. رجوع به ابوسعید بویرانی در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) ابویزید. رجوع به ابویزید جلال الدین در همین لغت نامه شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۸ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.