جماح . [ ج ِ ] (ع اِمص ) سرکشی اسب . (منتهی الارب ). توسنی کردن اسب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) برآمدن از خانه و رفتن پیش اهل خود بدون اجازت شوهر قبل طلاق . || خودرأی گردیدن . || شتافتن . و بهمین معنی است آیه ٔ شریفه
: لولوا الیه و هم یجمحون
۞ ، ای یسرعون . || انداختن کعب : جمح الصبی الکعب بالکعب ؛ انداخت کعب را بر کعب تا این که ببرد آنرا از جای وی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نرسیدن به مراد. جمح بفلان مراده ؛ لم ینله . (از اقرب الموارد). || جمح المفازة بالقوم ؛ طوحت بهم من بعدها. (اقرب الموارد).