اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جماح

نویسه گردانی: JMAḤ
جماح . [ ج ُم ْ ما ] (ع ص ، اِ) شکست یافتگان جنگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || تیر بی پیکان که بفارسی تکه گویند. (منتهی الارب ). تیر بی پیکان و سر گرد که بدان تیراندازی آموزند. (از اقرب الموارد). || چوبی که بر سر وی میوه ٔ خسته باشد و کودکان بدان بازی کنند. (منتهی الارب ). خرمایی است که بر سر چوبی نهند و کودکان بدان بازی کنند. (از اقرب الموارد). جمع آن جمامح است و در شعر جمامیح آمده است . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کلاته علی جمعه . [ ک َ ت ِ ع َ ج ُ ع ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه ٔ بخش بردسکن شهرستان کاشمر و معدن مس در2 هزارگزی جنوب باختری این ...
شورجه ٔامام جمعه . [ ج ِ ی ِ اِ ج ُ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه است و 128 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرا...
قلعه نو جمعه کاران . [ ق َ ع َ ن ُ ج ُ ع َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بهنام سوخته بخش ورامین شهرستان تهران ، واقع در 16 هزارگزی شمال خاوری ...
بلسکله ٔ امام جمعه . [ ب َ ل َ ک َل َ ی ِ اِ ج ُ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خشک بیجار، بخش خمام ، شهرستان رشت . سکنه ٔ آن 279 تن . آب آن ا...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.