اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جماش

نویسه گردانی: JMAŠ
جماش . [ ج َم ْ ما ] (ع ص ) رجل جماش ؛ مرد متعرض زنان ، کان یطلب الرکب الجمیش . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد از قاموس ). || شوخ . دلربا. دلفریب .فسونکار. فسونساز. (فرهنگ فارسی معین ) :
که با یاران جماش آن دل افروز
بعزم صید بیرون آمد آن روز.

نظامی .


بهم کرده کنیزی چند جماش
غلام وقت خود کای خواجه خوش باش .

نظامی .


نخستین گفت کز خود بر حذر باش
چو گاو شتربه زآن شیر جماش .

نظامی .


ز شیرین کاری آن نقش جماش
فروبسته زبان و دست نقاش .

نظامی .


خیمه بیرون بر که جماشان باد
فرش دیبا در چمن گسترده اند.

سعدی .


نه صورتی است مزخرف عبارت سعدی
چنانکه بر در گرمابه میکند نقاش
که برقعی است مرصع بلعل و مروارید
فروگذاشته بر روی شاهد جماش .

سعدی .


غلام نرگس جماش آن سهی سروم
که از شراب غرورش بکس نگاهی نیست .

حافظ.


- نرگس جماش :
فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز
نظر بدردکشان از سر حقارت کرد.

حافظ.


|| مست . (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
جماش . [ ج ِ ] (ع مص ) ساختن چاه . (منتهی الارب ). رجوع به جمش شود.
جماش . [ ج ِ ] (ع اِ) آنچه میان نورد و دیوار سر چاه باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
جماش . [ ج َ ] (اِمص ) شوخی . || فریبندگی . || مستی . || درشتی . || (اِ) عربده . || (ص ) شوخ . || مست . || آرایش کننده و فریبنده . بعضی...
جماش . [ ج َم ْ ما ] (مص ) ملاقات دوستان به پنهانی . (ناظم الاطباء). دوستان را در پنهانی دیدن . (برهان ).
نرگس جماش . [ ن َ گ ِ س ِ ج َم ْ ما ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشم فسونگر. نرگس غماز : فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروزنظر به دُردکشان از سر ح...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.