جمال الدین
نویسه گردانی:
JMAL ʼLDYN
جمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن مکرم بن علی بن منظور انصاری افریقی مصری معروف به ابن منظور و مکنی به ابوالفضل از بزرگان علم ادب است . تألیفاتی دارد. او راست : 1 - لسان العرب . این کتابی است بزرگ مشتمل بر همه ٔ لغات عرب و به سال 1299 هَ . ق . در قاهره بچاپ رسیده است . 2 - اطایب اوقات الاصائل و الاسحار. 3 - انتشار الازهار فی اللیل و النهار. 4 - سرور النفس بمدارک الحواس الخمس . 5 - مختار الاغانی . 6 - مختصر تاریخ بغداد سمعانی . 7 - مختصر تاریخ دمشق ابن عساکر. 8 - مختصر مفردات ابن بیطار. وی به سال 711 یا 716 هَ . ق . در 79 سالگی یا 81 سالگی در مصر درگذشت . (الاعلام زرکلی ) (کشف الظنون حاجی خلیفه ) (معجم المطبوعات ) (ریحانة الادب ج 1 ص 278). و رجوع به ابن منظور جمال الدین در همین لغت نامه شود.
واژه های همانند
۷۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
جمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند واقع در 30هزارگزی باختر. موقع جغرافیائی آن جلگ...
جمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) لقب نظامی گنجوی شاعر معروف . رجوع به نظامی در همین لغت نامه شود.
جمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابراهیم بن علی بن یوسف فیروزآبادی شیرازی معروف به ابواسحاق . رجوع به ابواسحاق شیرازی جمال الدین در هم...
جمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابن الحاجب امام مالکیه . وی در ایام المستعصم درگذشت . (تاریخ الخلفا ص 316).
جمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابن حسام بهددانی (بداونی ) از رجال مشهور و شاعران دوره ٔ شمس الدین محمدبن ملک غیاث الدین محمد بود. (حبیب...
جمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ](اِخ ) ابن قیمار از وزیران سلاجقه در دولت مغیث الدین و غیاث الدین سلجوقی است . رجوع به حبیب السیر شود.
جمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن یوسف بن ابراهیم بن عبدالواحد شیبانی معروف به ابن القفطی . رجوع به ابن القفطی ابوالحسن...
جمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابوبکر خال ترمذی از شاعران است . او راست :عقل پیریست مرد دانا راکه بدو نیک و بد درآموزدکشته ٔ آب جهل کی ...
جمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ )ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲ معروف به ابن مالک . رجوع به ابن مالک جمال الدین ابوعبداﷲ در همین لغت نامه شود.
جمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲ مکنی به ابوالمتوج رجوع به ابن المتوج احمد در همین لغت نامه شود.