جمیع
نویسه گردانی:
JMYʽ
جمیع. [ ج َ ] (ع ص ، اِ) گردآمده و یک جاشده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ضد متفرق . (اقرب الموارد). || لشکر. || قبیله ٔ گردآمده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جماعت مردم . (اقرب الموارد). گروه مردم . (منتهی الارب ). || همه . همگی . همگان . (فرهنگ فارسی معین ). برای تأکید گویند: جاؤوا جمیعهم ؛ کما یقال عامتهم ؛ یعنی همه . || شیر هر ناقه و گوسفند که پستانش بسته باشند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رجل جمیع؛ مرد یک سال جوانی رسیده و ریش برآورده . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
ابن جمیع. [ اِ ن ُ ج َ ] (اِخ ) موفق ابوالعشائر هبةاﷲبن زین الدین ، ملقب به شمس الریاسه ٔ اسرائیلی . از اطبای مصر بزمان سلطان صلاح الدین ایوب...
ابن جمیع. [ اِ ن ُ ج َ ] (اِخ ) ابوالحسن محمدبن احمد (305 -402 هَ .ق .). از محدثین و علمای صیدا.
ابن جمیع. [ اِ ن ُ ج َ ] (اِخ ) ابوالمعالی مجلی . وفات 550 هَ .ق . فقیه شافعی مصری . صاحب کتاب الذخائر. چندی در مصر قاضی بوده است .