جناب
نویسه گردانی:
JNAB
جناب . [ ج ِ ] (ع اِ) داغ که بر پهلوی شتر نهند. (منتهی الارب ). || ریسمانی را گویند که بر گردن چاروا بندند و هر جا که خواهند ببرند. (برهان ): فرس طوع الجناب ؛ یعنی اسبی است فرمانبردار. (شرح قاموس ).
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
جناب . [ ج َ ] (ع اِ) درگاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آستانه ٔ خانه . (فرهنگ برهان ). ج ،اَجْنِبه . || پالان . (منتهی الارب ). || کران...
جناب . [ ج َن ْ نا ] (اِ) شرطی و گروی باشد که دو کس با هم بندند. (برهان ). جناغ (عامیانه ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : راست گفتی عتاب او بر م...
جناب . [ ج ُ ] (ع اِ) بیماری ذات الجنب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جناب . [ ج ُن ْ نا ] (ع ص ، اِ) ج ِ جانب ، بمعنی کرانه و بیگانه و غریب و نافرمان . (منتهی الارب ). رجوع به جانب شود. || رفیق هم پهلو در رف...
جناب . [ ج َ ] (اِخ ) موضعی است در سرزمین کلب در سماوة بین عراق و شام . (معجم البلدان ).
جناب . [ ج َ ] (اِخ ) موضعی است بعراض خیبر و سلاح و وادی القری ، و گویند از منازل بنی مازن است ، و نصر گوید: جناب از دیار بنی فزارة بین مدینه ...
جناب /je(a)nāb/ (اسم) [عربی: جَناب] ۱. عنوان احترامآمیز که پیش از نام اشخاص بزرگ ذکر میشود. ۲. [قدیمی] آستانه؛ درگاه. فرهنگ فارسی عمید /////////////...
زین جناب . [ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سردرود است که در بخش اسکوی شهرستان تبریز واقع است و 128 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
عرش جناب . [ ع َ ج َ ] (ص مرکب ) بلندآستان . که آستانی به بلندی عرش دارد. عنوانی که پس از نام صاحب مقامی آرند توقیر و بزرگداشت او را : تخ...
فلک جناب . [ ف َ ل َ ج َ ](ص مرکب ) بلندپایه . والامقام . (فرهنگ فارسی معین ).