جنون . [ ج ُ ] (ع مص ) پوشیدن شب . (منتهی الارب ). درآمدن شب . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || دفن کردن مرده را. || پوشیده و پنهان شدن ، و فعل آن به این معنی بطور مجهول بکار رود. (منتهی الارب ). || دیوانه گردیدن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). || شکوفه آوردن گیاه زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیک بالیدن گیاه . (المصادر) (تاج المصادر). || بسیارآواز گردیدن مگس . (منتهی الارب ). بسیاربانگ گردیدن مگس . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) جنون اللیل ؛ تاریکی شب یا اندک تاریکی سر شب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || وسوسه . (یادداشت مؤلف ). || دیوانگی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || شیدایی . شیفتگی . (یادداشت مؤلف ). و در اصطلاح شعرا نزدیک بمعنی عشق است و خام ، سرشار، خانه برانداز، سبکبال از صفات آن و با لفظ کردن و زدن مستعمل . (آنندراج )
: کوته نظری بخلوتم گفت
غوغا مکن آخرت جنون نیست .
سعدی .
خط سبزی جنون بعالم زد
یارب این سایه ٔ کدام پری است ؟
ناصر علی (از آنندراج ).
باآنکه دل از دیدن آن شوخ جنون کرد
سودای وی افزود زمانی که ندیدش .
وحید (از آنندراج ).
بازم جنون عشق بتی بر دماغ زد
کآتش ز عکس چهره بگلهای باغ زد.
طالب آملی (از آنندراج ).
-
جنون ادواری . رجوع به جنون دوری شود.
-
جنون اطباقی ؛ که در هیچ فصلی از فصول زایل نگردد. رجوع به جنون مطبق شود.
-
جنون دوری ؛ آنست که در بهار طغیان کند و در فصول دیگر تسکین پذیرد. (غیاث اللغات ) (آنندراج )
: بیک پرگار ما را کی گذارد
جنون دوری دیوانه ٔ ما؟
اسماعیل ایما (از آنندراج ).
مرا جفای تو دیوانه کرددر عالم
جنون دوریم از دست تست چون پرگار.
اثر (از آنندراج ).
چو گردباد سرِ گشتگی علم سازد
جنون دوری من خاک این بیابان را.
صائب .
-
جنون کردن ؛ مثل دیوانگان و مجنونان حرکت کردن . (آنندراج )
: دماغ سیر ندارم حریف صحرا نیست
جنون بحوصله ٔ خانه میکند دل ما.
امیر (از آنندراج ) (از غوامض سخن ).
-
جنون نبات ؛ رویش فراوان گیاه . (دزی ج
1 ص
220).