جود. (ع اِمص ) گرسنگی . مجدالدین گوید این معنی غریب است و جز در بیت هذلی در جای دیگر دیده نشده است . (منتهی الارب ). || بخشش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). دهش . سخاء. فیض . کرم . || رادی . جوانمردی . (دهار) (یادداشت مرحوم دهخدا). در بیت زیر استعاره از آب
: مبدع هر چشمه که جودیش هست
مخترع هرچه وجودیش هست .
نظامی .
سود رساندن بدانچه شایسته و سزاوار است بنحوی که نه غرضی از آن استشمام شود و نه اندیشه ٔ تقاضای عوضی پیرامون آن بگردد. (کشاف اصطلاحات الفنون ) (تعریفات ). || (ص ، اِ) ج ِ جواد، بمعنی سخی . || ج ِ جیدانة و جیداء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جواد و جیدانة و جیداء شود. || (مص ) بزرگوار شدن . (اقرب الموارد). جوانمردی کردن . (منتهی الارب ). || بخشیدن . (اقرب الموارد). بذل وبخشش کردن . سخی شدن . سخاوت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || غالب آمدن . || بسیاراشک گردیدن چشم . || بسیار آمدن باران . (منتهی الارب ). نیک باریدن باران . (تاج المصادر بیهقی ). || مردن یا نزدیک بمردن رسیدن . (منتهی الارب ): جاد بنفسه ؛ مرد یا نزدیک به مردن رسید. (منتهی الارب )(اقرب الموارد). || تشنه گردیدن ، و به این معنی فعل آن مجهول بکار میرود. (منتهی الارب ).