جور
نویسه گردانی:
JWR
جور. (اِخ ) معرب گور، شهری بپارس . (انساب سمعانی ). گل جوری بدان منسوب است . (اقرب الموارد). شهری است از مضافات فیروزآباد و گل جوری بدان منسوب است . (منتهی الارب ). و این جور شهری است اندر پارس که خرمتر از آن نیست با اسپرغمها و میوه ها و درختها و آبهای روان و این گلاب پارسی از جور آورند، اردشیر را آرزو بود که نشست خویش به جور کند و گروهی گویند آنجا شهر نبود و این شهر خود اردشیر بنا کرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
جور شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جور شدن با کسی ؛ موافق شدن . توافق پیدا کردن .
جور کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هر چیزی را جای مناسب خود قرار دادن . هر چیز را نزد متناسب خود جای دادن : جور کردن اجناس و امتعه ؛ کالاها و جن...
جبل جور. [ ج َ ب َ ل ِ ] (اِخ ) نام کوه بزرگی است متصل به دیاربکر از نواحی ارمینیه که دارای قلاع و قریه هائی است . (از معجم البلدان ) (مرا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
پی جور شدن . [ پ َ / پ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پی جو شدن . رجوع به پی جو شدن شود.
پیاله ٔ جور. [ ل َ / ل ِ ی ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیاله ٔ مالامال . پیاله ٔ پر، چه جور یکی از خطوط جام جم است که بر لب بود. (از آنند...