جویبار. (اِ مرکب )
۞ کنار جوی آب . (برهان )
: ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی
سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن .
حافظ.
|| جایی که در آن جوی آب بسیار باشد. (برهان ) (غیاث اللغات ). آنجا که ممر جویهای بزرگ باشد یا کثرت جویهای خرد. (شرفنامه ٔ منیری ). || جوی بزرگی که از جویهای کوچک بهم رسیده باشد. (برهان )
: خروشان بر شهریار آمدند
همه دیده ها جویبار آمدند.
فردوسی .