اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جهان

نویسه گردانی: JHAN
جهان . [ ج َ ] (اِ) ۞ عالم از زمین و کرات آسمانی . دنیا. گیتی . گیهان . عالم ظاهر. (برهان ) :
بت پرستی گرفته ام همه عمر
این جهان چون بت است و ما شمنیم .

رودکی .


خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم از او شادمان وگه ناشاد.

کسائی .


او میر نیکوان جهان است و نیکویی
تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است .

یوسف عروضی .


همی دوم بجهان اندر از پس روزی
دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان .

عسجدی .


جهان جانگزایست و او جانفزای
جهان گم کننده ست و او رهنمای
جهان جفت غم دارد او جفت ناز
جهان عمر کوته کند او دراز.

اسدی .


جهان را پرستی تو این نارواست
پرستش خدای جهان را سزاست .

؟


- آن جهان ؛ آخرت . عقبی .
- از جهان بیرون شدن ؛ کنایه از مردن : جهان به خرمی بگذاشت وبه نام نیک از جهان بیرون شد. (نوروزنامه ).
- این جهان ؛ دنیا :
جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ بر سان زغن .

رودکی .


- جهان آزموده ؛ مجرب . سردوگرم دیده . کارکشته :
جهان آزموده دلاور سران
گشادند یک یک بپاسخ زبان .

فردوسی .


- جهان آشوب ؛ بهم زننده ٔ جهان :
چون عقیق آبدار و چون کمند تاب دار
آن لب جان پرور و زلف جهان آشوب یار.

میرمعزی (از آنندراج ).


- جهان آفرین ؛ آفریننده . خدا. خالق .
- جهانبان ؛ جهاندار.
- جهانبانی ؛ جهانداری و سلطنت .
- جهان بانو :
جهان بانوَش خواند پیوسته شاه
بر او داشت آیین حشمت نگاه .

نظامی .


- جهانبخش :
در آن رزمها یار من رخش بود
همان تیغ تیزم جهانبخش بود.

فردوسی .


- جهان بین . رجوع به این کلمه در ردیف خود شود.
- جهان پادشاه ، جهان پادشا ؛ پادشاه جهان :
جهان پادشا چون شود دیرسال
پرستنده را زو بگیرد ملال .

نظامی .


- جهان پادشاهی ؛ سلطنت جهان :
خدایا جهان پادشاهی تراست
ز ما خدمت آید خدایی تراست .

نظامی .


وگر بهمن از پادشاهی گذشت
جهان پادشاهی بمن بازگشت .

نظامی .


- جهان پرستی ؛ پرستیدن دنیا. دنیادوستی :
ای نظامی جهان پرستی چند
بر بلندی درآی ، پستی چند.

نظامی .


خاک تو شده جهان هستی
چون خاک مکن جهان پرستی .

نظامی .


- جهان پرور .
- جهان پناه ؛ پناه جهان . رجوع بهمین کلمه در ردیف خود شود.
- جهان پناهی . رجوع بهمین کلمه شود.
- جهان پهلوان :
ذات جهان پهلوانْش صبح جهان است
کز افق چرخ احتشام برآمد.

خاقانی .


دلت تازه بادا و دولت جوان
تو بادی جهان را جهان پهلوان .

نظامی .


چو کرد آفرین بر جهان پهلوان
شنیده سخن کرد با او روان .

نظامی .


- جهان خرامی :
زآنجا که جهان خرامی اوست
بالایی او تمامی اوست .

نظامی .


- جهان خسرو :
چون تو جهان خسروی چشم جهان دیده نیست
چون تو زمان داوری صرف زمان دیده نیست .

خاقانی .


ملک فرّه و ملکتش بی کرانه
جهان خسرو و سیرتش خسروانی .

فرخی .


- جهان خسروی :
درآن وقت کردم جهان خسروی
که هم جان قوی بود و هم تن قوی .

نظامی .


- جهانخوار :
از ستمکاران بگیر و با نکوخواهان بخور
با جهانخواران بغلت و بر جهانداران بتاز.

منوچهری .


- || متمتع و بهره مند از جهان :
بماناد این خداوند جهاندار
بنام نیک همواره جهانخوار.

منوچهری .


- جهانخواری ؛ تمتع و بهره مندی از جهان :
یارب بدهی او را در دولت و در نعمت
عمری به جهانداری عمری به جهانخواری .

منوچهری .


- جهان داور ؛ داور جهان . خدا :
چونست که امروز نمانده ست از آن قوم
جز حق نبود قول جهانداور اکبر.

ناصرخسرو.


مقهور بحکمت شوداین خلق جهان پاک
زیرا که حکیم است جهان داور قهار.

ناصرخسرو.


تو بادی جهان داور و دادگستر
تو بادی جهان خسرو جاودانی .

فرخی .


بنام جهان داور آغاز کرد
که از تیره شب روز را باز کرد.

(گرشاسبنامه ).


- جهان درنگی ؛ در بیت زیر از نظامی ، دیر متولد شدن . دیر بجهان آمدن :
وآگه نه که در جهان درنگی
پوشیده بود صلاح رنگی .

نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص 58).


- جهان دگر، جهان دیگر :
ای دل بخرابات حقیقت نظری کن
خود را بدو پیمانه جهان دگری کن .

صائب .


بادپیما را بهر جا عز و شان دیگر است
پر چو شد پیمانه اش شاه جهان دیگر است .

قبول (ازآنندراج ).


- جهان رو :
پیک جهان رو چو چرخ پیر جوان وش چو صبح
یافته پیرانه سر رونق فصل شباب .

خاقانی .


- جهان سالار :
جهان سالار خسرو هرزمانی
بچربی جستی از شیرین زبانی .

نظامی .


جهان سالار با او کرد پیوند
که دید او را بشاهی بس خردمند.

(ویس و رامین ).


- جهان ستان :
جهان ستانی شاهنشهی جهانگیری
که کرد کار جهان را بداد دین آباد.

مسعود.


شیر جهان ستانی و تا هست مرغزار
صحن زمین تمام ترا مرغزار باد.

مسعود.


- جهان ستانی ؛ جهانگیری . (آنندراج ).
- جهان سروری ؛ سروری جهان :
جهاندار یزدان کند داوری
دهد بر سرانت جهان سروری .

فرخی .


- جهان سنج :
بمیزان همت جهان را بسنج
که همت جهان سنج میزان بود.

خاقانی .


- جهان سوز ؛ سوزنده ٔ جهان .
- جهان شور :
از خنده جهانسوزی و از غمزه جهان شور
در صلح دلاویزی و در جنگ جگرخوار.

سنائی .


- جهانشوی :
غزو است مرا پیشه و همواره چنین باد
تا من بوم از بدعت و از کفر جهانشوی .

فرخی .


- جهان شهریار :
کیانی نژادا شها سرورا
جهان شهریارا و گندآورا.

فردوسی .


بجم گفت شه کای جهان شهریار
ز من بنده بر، بدگمانی مدار.

(گرشاسب نامه ).


منم پور نوذر جهان شهریار
ز تخم فریدون منم یادگار.

فردوسی .


- جهان طلب :
عقل جهان طلب درِ آلودگی زند
عقل خداپرست زند درگه صفا.

خاقانی .


- جهان طبع :
الاای نیک رای نیک تدبیر
جوانمرد جهان طبع و جهانگیر.

سعدی .


- جهان فروز ؛ فروزنده ٔ جهان .
- جهان فروزی :
چون صبح بفال نیک روزی
برزد علم جهان فروزی .

نظامی .


چون کرد مرا خدای روزی
روی تو بدین جهان فروزی .

نظامی .


- جهان کدخدا ؛ پادشاه :
جهان کدخدایی که از عقل و جودش
همی داشت خواهد جهان چون عیالی .

ابوالفرج رونی .


- جهان کدخدای :
یکی تخت زرین بلورینْش پای
نشسته بر او بر جهان کدخدای .

فردوسی .


- جهان کردگار ؛ خالق جهان :
از این بیش کردی که گفتی تو کار
که یار تو بادا جهان کردگار.

فردوسی .


گرانمایه مهر جهان کردگار
گرفت از نگین خدایی نگار.

(گرشاسبنامه ).


- جهان کندن ، جهان سیاه کردن ؛ کنایه ازخراب و ویران کردن ملک . (آنندراج ).
سلطان دی بلشکر صرصر جهان بکند
بینی که جور صرصر دی چون جهان کن است .

انوری (از آنندراج ).


- جهان کِهین ؛ آدمی .
- جهانگشا؛ جهاندار. (آنندراج ).
- جهان گشادن ؛ تسخیر کردن جهان .
- جهان گشته ؛ دنیادیده :
جهانگشته و دانش اندوخته
سفرکرده و صحبت آموخته .

سعدی .


- جهان مرزبان :
جهان مرزبان کارفرمای دهر
درآورد لشکر بنزدیک شهر.

نظامی .


جهان مرزبان شاه گیتی نورد
برافروخت کاین داستان گوش کرد.

نظامی .


جهان مِهین ؛ عالم . ماسوی اﷲ.
- دوجهان ؛ دنیا و عقبی . دنیا و آخرت .
|| آنچه ماتحت فلک قمر است . (برهان ). || مال و اسباب دنیوی . خواسته ٔ دنیا. || کنایه از مردم جهان :
جهان دل نهاده بدین داستان
همه بخردان و همه راستان .

فردوسی .


جهان سربسر گشته او را رهی
نشسته جهاندار با فرهی .

فردوسی .


|| مجازاً بمعنی حیات . زندگی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
سیاوش چو گشت از جهان ناامید
بر او تیره شد روی روز سپید.

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
تختگاه جهان بخش . [ ت َ ج َ هام ْ ب َ ] (اِخ ) دهی از بخش گوران در شهرستان اسلام آباد غرب است که در بیست هزارگزی شمال گهواره و در کنار راه ...
محمد جهان پهلوان . [ م ُ ح َم ْ م َ دِ ج َ پ َ ل َ ] (اِخ ) ابن ایلدگز،دومین از اتابکان آذربایجان (568 - 581 هَ . ق .).
از دنیا رفتن ،مردن ،وفات
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ایگدراسیل (Yggdrasil) درخت جهان در اساطیر اسکاندیناوی است. درخت زبان گنجشکی که نه عالم جهان وایکینگ‌ها بر آن قرار گرفته‌اند و در اساطیر آنها جایی خاص ...
دانشنامهٔ جهان اسلام، دایرةالمعارفی است دربارهٔ آموزه‌های دین اسلام، و تمدن و فرهنگ ملل مسلمان، از آغاز پیدایش اسلام تا زمان حاضر. از این دانشنامه، که...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
خارهای جهان تیز کردن . [ ی ِ ج َ ک َدَ ] (مص مرکب ) و همچنین سر خارهای جهان تیز کردن بخود گمان کارهای عمده داشتن . (آنندراج ) : گلها براحتش ...
صابئین حران، نیاکان خود را به هرمس و آگائودمون [34] می رساندند. معروفترین مجتهد آنان ثابت بن قره ( متوفی به سال 288/ هجری 901 میلادی) کتاب تعلیمات هرم...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ صفحه ۱۳ از ۱۴ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.