اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جیب

نویسه گردانی: JYB
جیب . [ ج َ ] (ع اِ) گریبان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). ج ، جیوب . (منتهی الارب ): و أدخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء. (قرآن 13/27).
- سر به جیب تفکر فروبردن ؛ در اندیشه متفرق شدن . در دریای فکر فرورفتن : یکی از صاحبدلان سر به جیب تفکر فروبرد. (گلستان ).
- سر به جیب عدم برکشیدن ؛ مردن :
چو سلطان عزت علم برکشید
جهان سر بجیب عدم برکشید.

سعدی .


- جیب گشاده .
- جیب ِ افق ؛ کناره ٔ آسمان .
|| مجازاً بمعنی کیسه ای که زیر گریبان میدوختند و حالا بر کیسه ٔ دامن اطلاق کنند. (آنندراج ). کیسه ای که در طرف جامه از داخل دوزند و از بیرون در آن چیزی نهند، و آنرا جیبه نیز گویند. (محیطالمحیط). و گاه بکسر جیم (با مصوّت «َی ») تلفظ شود:
چو بود کیسه و جیب من از درم خالی
دلم ز صحن امل فرش خرمی بنوشت .

فرخی .


بهره ٔ خویشتن از عمر فراموش مکن
رهگذارت بحساب است نگهدار حسیب
دامن و جیب مکن جهد که زربفت کنی
جهد آن کن که مگر پاک کنی دامن و جیب .

ناصرخسرو.


در غرض ها این نظر گردد حجیب
این غرض ها را برون افکن ز جیب .

مولوی .


در راه جفا چون تو جفازیبی نیست
وز نقد وفا چون تو تهی جیبی نیست
گر صد چو من از عشق تو چون موی شدند
زین واقعه بر موی تو آسیبی نیست .

رضی نیشابوری .


- امثال :
جیبش را تار عنکبوت گرفته ؛ بخیل است . از جیبش چیزی بیرون نمیآورد که خرج کند.
|| دل و سینه . (از اقرب الموارد): رجل ناصح الجیب ؛ مرد امین صاف دل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نیکدل . پاکدل . || جیب الارض ؛ جای درآمدن در آن . (منتهی الارب ). مدخل زمین . (اقرب الموارد). || (اصطلاح هندسه و نجوم ) جیب نیمی از وتر ضعف قوس است و جیب ربع دائره را جیب اعظم نامند زیرا که آن برابر با نصف قطر دائره است و چون به اعتبار مناطق افلاک در نظر گیریم مقدار آن شصت درجه خواهد بود. پس وقتی که قوس جیب بزرگتر از ربع دائره شد جیب نقصان خواهد یافت تا بحدی که قوس جیب بنصف دائره رسد. در این هنگام جیب از بین خواهد رفت و نصف دائره و تمام دائره بدون جیب باقی خواهند ماند. عبدالعلی بیرجندی گوید: مخفی نماند که این تعریف مختص بجیب قوسیست که کمتر از نصف دائره باشد و در این صورت جیب از بین میرود پس نیکوتر آنست که گفته شود جیب هر قوسی عمودی باشد داخل در دائره که از یکی از طرفین این قوس بیرون آمده بر قطری که میگذرد آن قطر بجانب دیگر این قوس و قطر عبارتست از خطی که دایره را دو نیمه کند و از مرکز دائره بگذرد و اینکه گفتیم جیب هر قوسی عمودی باشد داخل در دایره بااینکه سایر مهندسان و منجمان چنین قیدی در تعریف جیب نکرده اند برای آنست که احتراز شود از تصور عمودی که بیرون باشد از طرف قوسی که نصف دائره است بر قطر چه اینچنین عمودی هرگز در سطح دائره واقع نشود. پس هر چهار قوسی که دائره بر آن تقسیم گردیده دارای یک جیب خواهد بود، و هر قوسی که از نیم دائره کم شود جیب آن و جیب باقی یکی خواهد بود. و هر قوسی که زیاده از نیم دائره باشد جیب مازاد آن بر نصف دائره جیب باقی آن تا تمام دائره بعد از نقصان این قوس از تمام دائره یکی باشد. و چون مربع جیبی را از مربع نصف قطر دائره کسر کنیم جذر باقی آن جیب تمام این قوس باشد تا ربع. بدان که نسبت جیب هر قوس بتمام آن قوس مانند نسبت سایه ٔ اول آن قوس است بسوی نصف قطری که بشصت جزء تقسیم شده باشد و نسبت جیب تمام هر قوس بسوی جیب آن قوس مانند نسبت سایه ٔ دوم (سایه ٔ مستوی ) بسوی مقیاسی است که بشصت جزء تقسیم شده باشد. چون این تعریفات و قواعد را نیکو شناسی استعلام ظل اول و ظل دوم هر قوس بر تو سهل گردد، کمالایخفی . و نیز بدان که هر قوسی که از ربع زیادتر و از نیم دائره کمتر باشد گرفته میشود تمام آن به نیم دائره و هر قوسی که زیاده از نصف و کمتر از سه ربع باشد مازاد آن بر نیم دائره گرفته شود. و هر قوسی که زیاده از سه ربع دائره باشد این قوس را از دائره کم میکنی و باقی را میگیری حاصل عمل هرچه باشد آنراقوس منقح نامند. و این قاعده ٔ اخیرالذکر مربوط بجیب مستوی است و آنچه واقع شود از قطر بین جیب قوس و طرف قوس آن جیب معکوس باشد که سهم القوس نیز آنرا نام کنند و چون قوس قطعه بدو قسمت شود و عمودی از نقطه ٔ انقسام بر قاعده ٔ قطعه بگذرانی این عمود جیب ترتیب هرقوس باشد. و جیب زاویه جیب قوسی است که آن مقدار این زاویه است . و اصطرلابی که درجات جیب بطریق مذکور و معروف در کتب این فن در آن نهاده میشود به اسطرلاب مجیب معروف باشد. هذا کله خلاصة ما فی شرح بیست باب فی علم الاسطرلاب و غیره . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
جیب . [ ج َ ] (ع مص ) گریبان کردن پیراهن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بریدن . قطع کردن . (اقرب الموارد): جاب البلاد؛ قطعها.
جیب بر. [ ب ُ ] (نف مرکب ) برنده ٔ جیب . دزد. طرار. سارق . نوعی از دزدان طرار.
جیب دار. (نف مرکب ) لقبی و شغلی و منصبی در زمان قاجاریه که خرج های غیردولتی شاه بدست او بود. وظیفه ای در دربار ناصرالدین شاه . آنکه انعام...
پاک جیب . [ ج َ ] (ص مرکب ) عفیف . معصوم . عفیفه . معصومه : زانکه عادت کرده بود آن پاک جیب در هزیمت رخت بردن سوی غیب .مولوی .
جیب بری. {بُ}. (م. مر.). بریدن جیب . دزدی. طراری. سرقت . نوعی از دزدان طراران، کف روی. جیب بر. [ ب ُ] (نف مرکب) برنده ٔ جیب. دزد. طرار. سارق. نوعی از ...
تمام جیب . [ ت َ ج َ ] (اِ مرکب ) اصطلاح علم هندسه . بیرونی آرد: تمام جیب آن است که اگر بر وی افزائی راست شود با جیب بزرگ . (التفهیم مصحح ...
خرج جیب . [ خ َ ج ِ جی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بَرْج . خرج غیرضروری . خرج غیرلازم . توجیبی .
صرف جیب . [ ص َ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در اصطلاح عهد قاجاریه وجهی که برای بخشش شاه با دست خود منظور کنند.
جیب شکاف . [ ش ِ ] (نف مرکب ) جیب بر : بر چار سوی عنصر هنگامه ایست گرم پرهیز کن ز جیب شکافان بی نشان .اثیر اخسیکتی .
به جیب زدن : [ عامیانه ، اصطلاح] استفاده مالی بردن، پولی به دست آوردن. انگلیسی: pocket, steal, take
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.