جیحون . [ ج َ ] (اِخ )
۞ نهر بلخ که بخوارزم منتهی میشود. (منتهی الارب ). آمویه . آبی است میان خراسان و ماوراءالنهر نزدیک بلخ . (آنندراج ). رود بزرگ ترکستان که از فلات پامیر سرچشمه گرفته پس از مشروب کردن خیوه وارد دریاچه ٔ آرال میشود
: زین سوی جیحون توان کشتی و پل ساختن
هر دو چو زآنسو شدی از همه کم داشتن .
خاقانی .
جیحون فشان ز اشک و سمرقند گیر از آه
تا ما نهیم نام تو خاقان صبحگاه .
خاقانی .
آب کز سر گذشت در جیحون
چه بدستی چه نیزه ای چه هزار.
خاقانی .
که گفتت به جیحون درانداز تن
چو افتاد هم دست و پایی بزن .
سعدی .