اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چابک

نویسه گردانی: CABK
چابک . [ ب ُ ] (اِ) چابق . تازیانه . (برهان ) (غیاث از بهار عجم و سراج و سروری ) :
اسپی است مرا ز سایه ٔ خود به گریز
دشت از عرق سستی او طوفان خیز
یک گام به گام بسپرد گر به مثل
شمشیر بود چابک و خنجر مهمیز.

سنجرکاشی (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
چابک نفسی . [ ب ُ ن َ ف َ ] (حامص مرکب ) شتاب . سرعت . تندروی . چابک سخنی : ذوق چابک نفسی ناله ربایان دارندهر کجا درد بدر تاخت عنان گیر شدیم .ظه...
چابک بازی . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) تازیانه زنی . (ناظم الاطباء).
چابک نشین . [ ب ُ ن ِ ] (نف مرکب ) چالاک . کسی که چابک و سبک نشیند و خیزد. خوش ادا : چنان چابک نشین بود آن دلارام که برجستی برین مقدار ده ...
چابک عنان . [ ب ُ ع ِ ] (ص مرکب ) سوارکار. تندرو. کنایه از مرد جنگی و دلیر. رجوع به چابک سوار شود : همایون سواری چو غرنده شیرتوانا و چابک عنان...
چابک سرای . [ ب ُ س َ ] (نف مرکب ) شاعر خوش سخن . || ماهر در سخنوری . || خوش آواز : بیار ای سخنگوی چابک سرای بساط سخن را یکایک بجای .نظامی (...
چابک سوار. [ ب ُ س َ ] (ص مرکب ) ۞ سوارکار. ماهر و چالاک در سواری . رایض و سوقان دهنده ٔ اسب : به میدان دین اندر، اسب سخن رااگر خوب چابکسو...
چابک رقیب . [ ب ُ رَ ] (ص مرکب ) حریف ماهر. رقیب چالاک : هر نفس این پرده ٔ چابک رقیب بازییی از پرده برآرد غریب .نظامی (مخزن الاسرار).
چابک رکاب . [ ب ُ رِ ] (ص مرکب ) سوار نیک و فارس : ز جنگی سواران چابک رکاب به نهصد هزار آمد اندر حساب . نظامی (شرفنامه ).سوار هنرمند چابک رکاب ...
چابک رکیب . [ ب ُ رَ ] (ص مرکب ) سوار نیک و فارس . (ناظم الاطباء). و رجوع به چابک رکاب شود.
چابک خرام . [ ب ُ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) تیزگام .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.