چاره سگال . [ رَ
/ رِ س ِ ] (نف مرکب ) چاره سگالنده . تدبیراندیش . مصلحت اندیش . آنکه اندیشه و تدبیر اصلاح امور کند
: شاه نامش خجسته دید بفال
گفت کای خیرمند چاره سگال .
نظامی .
|| چاره اندیش . علاج اندیش . آنکه در اندیشه ٔ علاج و درمان دردی یا مرضی باشد
: چو عاجز شود مرد چاره سگال
ز بیچارگی درگریزد بفال .
نظامی .
|| حیلت اندیش . آنکه در اندیشه ٔ مکر و فریب باشد
: بر دویدند هر دو چاره سگال
روبهان پیش و گرگ در دنبال .
نظامی .