اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چاره گر

نویسه گردانی: CARH GR
چاره گر. [ رَ / رِ گ َ ] (ص مرکب ) صاحب تدبیر. مدبر. آنکه در کارها تدبیر و تأمل کند. کسی که بحیلت و تدبیر و تفکر کارها را بسامان رساند: صیرفی ؛ مرد محتال و چاره گر و تصرف کننده در کارها. (منتهی الارب ) :
که دانست کاین چاره گر مرد سند
سپاه آرد از چین و سقلاب و هند.

فردوسی .


شوم زو بپرسم بگوید مگر
ز چاره چه کرده ست آن چاره گر.

فردوسی .


سر ماهرا کار شد ساخته
وز آن چاره گر گشت پرداخته .

فردوسی .


زن چاره گر زود بردش نماز
چنین گفت کای شاه گردنفراز.

فردوسی .


چنین گفت با چاره گر کدخدای
کزو آرزوها نیاید بجای .

فردوسی .


بدادش بدان دایه ٔ چاره گر
یکی دست جامه بدان مژده بر.

فردوسی .


که او پیل جنگی و چاره گر است
فراوان بگرد اندرش لشکر است .

فردوسی .


از ایران بیامد یکی چاره گر
بفرمان دادار بسته کمر.

فردوسی .


ز درگه یکی چاره گر برگزید
سخنگوی و دانا چنان چون سزید.

فردوسی .


کردار بود چاره گر کار بزرگان
کردار چنین باشد و او عاشق کردار.

فرخی .


وگر ایدون به بن انجامدمان نقل و نبید
چاره ٔ هر دو بسازیم که ما چاره گریم .

منوچهری .


که داند گفت چون بد شادی ویس
زمرد چاره گر آزادی ویس .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین )


در همه کاری آن هنرپیشه
چاره گر بود و چابک اندیشه .

نظامی .


نجات آخرت را چاره گر باش
در این منزل ز رفتن باخبر باش .

نظامی .


|| معالج . علاج کننده . آنکه علاج بیماری ودرمان درد کند. کسی که ناتوانان و دردمندان را علاج کند و بفریاد رسد :
سپهبد سوی آسمان کرد سر
که ای دادگر داور چاره گر.

فردوسی .


ترا دیدم اندر جهان چاره گر
تو بندی بفریاد هر کس کمر.

فردوسی .


بدین کار اگر تو نبندی کمر
نبینم به گیتی دگر چاره گر.

فردوسی .


نیامد ز بیژن به ایران خبر
نیایش نخواهدبدن چاره گر.

فردوسی .


بنزدیک خاتون شد آن چاره گر
تبه دید بیمار او را جگر.

فردوسی .


ره آموز و روزی ده و چاره گر
بوداین شه بی پدر را پدر.

اسدی .


چنین گفت چون مدت آمد بسر
نشاید شدن مرگ را چاره گر.

نظامی .


مونس غمخواره غم دی بود
چاره گر می زده هم می بود.

نظامی .


یار اگر چاره گر عاشق بیچاره شود
کی از این غم سر خود گیردو آواره شود

کمال خجندی (از آنندراج ).


بیمار بی طبیب چو چشم توام ؛ که نیست
آن قوتم که منت هر چاره گر کشم .

ابوطالب کلیم (از آنندراج ).


بکار خویش طبیب ار نبی است حیران است
مسیح چاره گر درد حمل مریم نیست .

محسن تأثیر (ازآنندراج ).


|| محیل . حیله گر. مکار. فسونگر. نیرنگ باز. فریبکار :
نهانی ز سودابه ٔ چاره گر
همی بود پیچان و خسته جگر.

فردوسی .


سخن چین و بیدانش و چاره گر
نباید که یابند پیشت گذر.

فردوسی .


ز ما ایمنی خواه و چاره مساز
که بر چاره گر کار گردد دراز.

فردوسی .


همیزد بر او تیغ تا پاره گشت
چنان چاره گرمرغ بیچاره گشت .

فردوسی .


بداندیش گردد پدر بر پسر
پسر همچنین بر پدر چاره گر.

فردوسی .


زن چاره گر بستد آن نامه را
شنیدآن سخنهای خودکامه را.

فردوسی .


به گه معرکه ار شیر بود دشمن تو
همچو روباه شود چاره گر و حیلت کوش .

سوزنی .


اگر شوی به دها حیله ور تر از دراج
و گر شوی به ذکا چاره گرتر از روباه .

عبدالواسع جبلی .


شاه چون دید پیچ پیچی او
چاره گر شد ز بد بسیچی او.

نظامی .


زین چاره گران بادپیمای
در کار فلک کرا رسدپای .

نظامی .


دورنگی در اندیشه تاب آورد
سر چاره گر زیر خواب آورد.

نظامی .


من بیچاره می نیارم گفت
آنچه زین چرخ چاره گر دارم .

اسماعیل باخرزی .


زلفت هزار دل بیکی تار مو ببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببست .

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.