اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چاره گری

نویسه گردانی: CARH GRY
چاره گری . [ رَ / رِ گ َ ] (حامص مرکب ) تدبیر. تأمل و تفکر. مصلحت اندیشی :
چو دیدند شاهی چنان چاره ساز
بچاره گری در گشادند باز.

نظامی .


بگو هرچه داری که فرمان کنم
بچاره گری با توپیمان کنم .

نظامی .


|| معالجة. مداوا. درمان و علاج خواهی . درمان طلبی :
بجز مرگ هر مشکلی را که هست
بچاره گری چاره آمد بدست .

نظامی .


تا مادر مشفقش نوازد
در چاره گریش چاره سازد.

نظامی .


بچاره گری چون ندارم توان
کنم نوحه برزاد سرو جوان .

نظامی .


|| حیله گری . نیرنگ بازی . فسونگری . جادوگری . تردستی . احتیال :
ای بزفتی علم بگرد جهان
برنگردم ز تو مگر بمری
گرچه سختی چو نخکله مغزت
جمله بیرون کنم به چاره گری .

لبیبی .


در نام سلیم عامری بود
در چاره گری چو سامری بود.

نظامی .


و آنهمه دعویت بچاره گری
با دد و دیوو آدمی و پری .

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.