اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چال

نویسه گردانی: CAL
چال . (اِ) ۞ چاله . گودال . مغاک . حفره . گودی . گوی و مغاکی را گویند که درآن توان ایستاد یعنی زیاده بر دو گز نباشد. (برهان ). گودال بود و آن را چاله نیز گویند. گودال و چاه کوچک که چاله گویند. (انجمن آرا). (آنندراج ). گودال ، مانند چاه کم عمق که عموماً خشک باشد. (فرهنگ نظام ). || گوی که جولاهگان پاهای خود را در آن آویزند. (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گودال جای پای جولاهه . (فرهنگ نظام ). پاچال . || گوی تاریک که مجرمان را در آن محبوس سازند. سیاه چال . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ).
|| اصل کلمه ٔ «سیلو». آنجا که جو و گندم در آن فروریزند نگاه داشتن را. انبار غله :
ستوروار بدین سان گذاشتم همه عمر
دو چشم سوی جو و دل به خنبه و زی چال .

؟ (فرهنگ اسدی در لغت خنبه ص 470).


کله در چول و غله اندر چال
نتوان داشت چله از سرحال .

اوحدی (از آنندراج ).


|| گوی که در آن یخ گذارند. یخ چال . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). || گروی که دو سه کس در قمار با هم بندند و برند و گویند «فلانی چال کرد» یعنی گرو را برد. (برهان )(جهانگیری ) ۞ :
هیچ میدانی که اینجا با حریف مهره دزد
جان همی بازی بخصلی تو به هر چال قمار.

جمال الدین عبدالرزاق (از جهانگیری ).


چال قمار. چال قمارخانه . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
فلک تخته ٔ نرد و سیاره مُهره
زمین جمله چال قمار است گویی .

شرف شفروه (از انجمن آرا).


۞
- چال قمار ؛ گودال محل قماربازی . چال قمار هم در قدیم بوده که قماربازان در آن پنهان قمار میباختند. (فرهنگ نظام ).
|| بمعنی آشیان مرغ هم آمده است (برهان ). آشیانه . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). آشیانه ٔ مرغان . (فرهنگ نظام ) :
سیه مست مرغی درآمد بچال
زرین بیضه بنهفت در زیر بال .

ملک قمی (در وصف آمدن شب ، از جهانگیری ).


|| مرغی بود چند زاغی و طعم گوشتش چون گوشت بط باشد. (فرهنگ اسدی ). نوعی از مرغابی باشد و آن دو قسم است بزرگ و کوچک ؛ بزرگ آن را که در جثه بمقدار غاز است «خرچال » و کوچک آن را که ببزرگی زاغ است «چال » گویند ۞ . و به ترکی هوبره است که بعربی حباری و بترکی توغدری خوانند. (برهان ). کبک و کبگک گویند و بعربی حباری و بترکی توغدری . (جهانگیری ). و کبک دری را نیز گفته اند. (برهان ). کبک دری باشد. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). مرغی است که نام دیگرش کبک است و قسم بزرگ آن کبک دری و خرچال گفته میشود. (فرهنگ نظام ). چرز. (حاشیه ٔ احوال و اشعار رودکی ص 1067) :
و گر ببلخ زمانی شکار چال کند
بیاکند همه وادیش را ببط و بچال .

عماره (از فرهنگ اسدی ).


چو باز را بکند بازدار مخلب و پر
بروز صید برو کبک راه گیرد و چال .

شاهسار (از فرهنگ اسدی ).


چو پیروز دید آنچنان چال را
نشان ظفر یافت آن فال را.

نظامی (ازانجمن آرا).


یگانه خسرو صاحبقران که از عدلش
رود به پرسش ، شاهین بخانه ٔ بط و چال .

شمس فخری (ازجهانگیری ).


|| گودی زنخ . چال زنخ . چاه زنخدان :
شد دل خسته ٔ من بسته ٔ چال زنخت
ز آنکه انباشته شد تا به لب آن چال بمشک .

ابن یمین (از جهانگیری ).


|| هر چیز دو موی را گویند. (برهان ). ۞ دوموی را گویند عموماً. (جهانگیری ). سیاه و سفید. سرخ و سفید. || اسبی که موی آن سرخ و سفید و درهم آمیخته باشد. (برهان ) ۞ (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) :
در سر گرفته با نقط کلک اصفرت
گلگون آسمان هوس چال و ابرشی .

اخسیکتی (از انجمن آرا).


از بوی مشک تبت کان صحن صیدگه راست
آغشته بود با خاک از نعل بور و چالش .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 228).


|| بمعنی اسب عموماً. (انجمن آرا) (آنندراج ). || دو فرسنگ . بزبان علمی اهل هند هر چهار گروه ۞ راه ، یک چال است و هردو گروه یک فرسنگ پس چالی دو فرسنگ باشد. || بزبان متعارف اهل هند بمعنی رفتار است . (برهان ) ۞ (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گام و رفتار. (ناظم الاطباء). || (فعل امر) امر برفتن یعنی راه رو. (برهان ) ۞ (انجمن آرا) (آنندراج ). || (اِ) نام نوعی از ماهی . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || بصورت مزید مؤخر امکنه آید همچون :
اترک چال . احمدچال . انارچال . آهک چال . انار مرزچال . باف چال . پاچال . پامچال . پشمه چال . پیاز چال . ترک چال . توچال . جوزچال . خرمنده چال . خشه چال . دیوچال . زردی چال . زرشک چال . زغال چال . زندان چال . سرخه چال . سنگ چال . سیاه چال . سه پشته چال . سیب چال . فنگ چال . کپورچال . کردی چال . کرکره چال . کنگرچال . کنگله چال . کافرچال . کبودچال . مرادچال . منکی چال . نفت چال . گله چال . مازیه چال . مسجدچال . نرگس چال . ونده چال . ولیک چال . وینه چال . هفت چال . هلوچال . هلی چال . هزارچال . یخ چال .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
چال افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) گودافتادن . گود شدن . || گود شدن چشم ها، در تداول عوام گویند: چشمهاش یک بند انگشت چال افتاده .
چال استران . [ اَ ت َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ترکه دز بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 15 هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان کنار ر...
چال قصابان . [ ل ِ ق َ ] (اِخ ) نام کوهی است در اصفهان .
چال سیلابی . [ ل ِ ] (اِخ ) نام محله ای از محلات قدیم تهران : لیلا را بردند چال سیلابی براش خریدند سیب و گلابی .(از تصنیفی که رنود تهران ب...
چال میرحسین . [ ل ِ ح ُ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد که در 5 هزارگزی شمال خاور ماسورکنار و خاور راه شو...
چال یحیی آباد. [ ل ِ ی َ یا ] (اِخ ) صاحب مرآت البلدان نویسد: «دهکده ای است قدیم النسق در طارم ... که در سطح دره واقع شده و اطرافش کوه ا...
چال روزآبخوره . [ ل ِ رَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چال » و «روز آبخوره » هر یک علیحده قریه ای است از قراء محال طارم که در میان ک...
کنایه از کار بیهوده کردن،وقت گذرانی به نام کار،کار بی فایده کردن، حرف های بی معنی و بهوده زدن، بیکارگی
توابع شالینگ چال . [ ت َ ب ِ ع ِ ] (اِخ )نام محلی است در 38هزارگزی بابل ، ییلاقی که در حدود 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.