اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چاه

نویسه گردانی: CAH
چاه . (اِ) ۞ معروف و به عربی بئر خوانند. (برهان ). ترجمه بئر. (آنندراج ). گودی دایره ای عمیقی که در زمین جهت بیرون آوردن آب و جز آن کنند. مغاک . چال . (ناظم الاطباء). گودالی که در آن آب زاینده باشد. و مجازاً آب آن را هم گویند. (فرهنگ نظام ). بِئر. جُب . جُرموز. خَفیة. رَجَم . رَکیّة. عاثور. عَجوز. قَلیب . کَر. وَرطَه . (منتهی الارب ) :
چاه پر کرباسه و پر کژدمان
خورد ایشان پوست روی مردمان .

رودکی .


چاه دم گیر و بیابان و سموم
تیغ آهخته سوی مرد نوان .

خسروانی .


بچاه سیصد باز اندرم من از غم او
عطای میررسن ساختم ز سیصدباز.

شاکر بخاری (از فرهنگ اسدی ).


بر آن رای واژونه ٔ دیو نژند
یکی ژرف چاهی بره برفکند
پس ابلیس واژونه این ژرف چاه
بخاشاک پوشید و بسپرد راه .

فردوسی .


چنین پاسخش داد بیژن که شو
پست چاه باد، اهرمن پیشرو.

فردوسی .


به رودابه گفت ای گرانمایه ماه
چرا برگزیدی تو بر گاه چاه .

فردوسی .


زیرا که برین راه تاختنتان
بس ژرف یکی چاه بی فغانست
این ژرف و قوی چاه را ببینی
گر بر سر تو عقل دیده بان است
ز آن می نرود بر سر تو حجت
کز چاه برون راه بیگمان است .

ناصرخسرو.


چاهی است جهان ژرف و سر نهفته
وز چاه نهفته بتر نباشد.

ناصرخسرو.


گرت مراد است کزین ژرف چاه
خویشتن ای پور برون افکنی .

ناصرخسرو.


نگه کن که در پیشت آب است و چاه
کلیچه میفکن که نرسی براه .

اسدی .


کرا بخت فرخ دهد تاج و گاه
چوخرسند نبود درافتد بچاه .

اسدی .


دست در دو شاخ زد که بر بالای چاه رسته بود. (کلیله و دمنه )... چنانکه دو مرد در چاه افتند یکی بینا یکی نابینا اگر چه هلاک میان هر دو مشترک است اما عذر نابینا بنزدیک اهل خرد و بصرمقبولتر باشد. (کلیله و دمنه ).
بر سر چاه بختم آمد چرخ
مدد جوی عمر از آن بگسست .

خاقانی .


چاه داری در بن چاهش فکن
ای نیابت دار پور آبتین .

خاقانی .


یوسفان را به چاه میفکند
وز جفا روی چاه میپوشد.

خاقانی .


همه بر چاه همی ترسم و برجان که مباد
چاه و جانی که تن آسان شدنم نگذارند.

خاقانی .


از چاه غمم برآوریدی
در نیمه ٔ ره رسن گسستی .

خاقانی .


هر کجا تو با منی من خوشدلم
ور بود در قعر چاهی منزلم .

مولوی .


چون ز چاهی میکنی هر روز خاک
عاقبت اندررسی در آب پاک .

مولوی .


چو می بینی که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینی گناه است .

سعدی .


نه چشم طامع از دنیا شود سیر
نه هرگز چاه پر گردد ز شبنم .

سعدی .


کر وکور ار نیی ز چاه مترس
راست باش و ز میر و شاه مترس .

اوحدی .


بی کشش نتوان برون از قید دنیا آمدن
بی رسن از چاه هیهات است بالا آمدن .

صائب .


زینهار از کنج عزلت پای خودبیرون منه
کز بها افتاد یوسف تا برون آمد ز چاه .

صائب .


- امثال :
از چاه درآمده در چاله افتاد .
این چاه و این ریسمان .
چاه از کوه آب میخورد .
چاه را چه زیان کون دلو دریده میشود .
چاه کن همیشه در ته چاه است . چاه کن تک چاه است .
چاه مینماید و راه نمی نماید .
چاه نکنده منار میدزدد .
چند ناگاهان بچاه اندرفتاد
آنکه او مر دیگران را چاه کند.

ناصرخسرو.


گر چاه کند که من در آن چاه افتم
آن چاه کننده را همان چاه بس است .

(از قرةالعیون ).


درفتاد اندرچهی کو کنده بود
ز آنکه ظلمی بر سرش آینده بود.

مولوی .


ای که تو از ظلم چاهی میکنی
از برای خویش دامی می تنی .

مولوی .


خوش آن چاهی که آب از خود برآرد .
گر آب چاه نصرانی نه پاک است
جهود مرده می شویم چه باک است .

سعدی .


هر جا چاهی است یوسفی در وی نیست .
همیشه دلواز چاه سالم بیرون نمی آید .
|| با مزید مؤخر امکنه : کله چاه . کنگل چاه . فیروزچاه .سفیدچاه . روبانچاه . || گوی زنخدان خوبان را بطریق استعاره گفته اند. (برهان ). و چاه گوی زنخدان خوبان را بطریق استعاره گفته اند. (آنندراج ). چاه زنخ و چاه زنخدان که مراد گودی چانه است . رجوع به چاه زنخدان شود. || زندان و دام . (ناظم الاطباء). کنایه از محبس و زندان :
چنین بود تا بود چرخ بلند
گهی ناز و شادی گهی چاه و بند.

فردوسی .


ببردند زن را ز درگاه شاه
ز شمشیر گفتند و از بند و چاه .

فردوسی .


یوسفانم بسته ٔ چاه زمینند ارنه من
چشمه های خون ز رگهای زمین بگشودمی .

خاقانی .


اوست فریدون ظفر بلکه دماوندحلم
عالم ضحاک فعل بسته ٔ چاهش سزد.

خاقانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۸ ثانیه
چاه بلک . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای است در جلگه هرون آباد دو منزلی کرمانشاهان و از هرون آباد به کرند که میروند در طرف ...
چاه بلو. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس که در 163 هزارگزی شمال خاوری طبس واقع شده . کوهستانی و گرمسیر است ...
چاه بهار. [ ب َ ] (اِخ ) یکی از شهرستان های استان هشتم کشور است که از طرف شمال به شهرستان ایرانشهر،از طرف خاور به مرز پاکستان ، از طرف جن...
چاه بهار. [ ب َ ] (اِخ ) بندر و مرکز شهرستان چاه بهار که در 220 هزارگزی جنوب ایرانشهر، کنار دریای عمان واقع شده مشخصات جغرافیایی آن بشرح زی...
چاه بار. (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چند آبادی است بناحیه ای از توابع بلوچستان ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 132).
چاه بار. (اِخ ) دهی است جزء دهستان رزقچای بخش پوبران شهرستان ساوه ، در 12 هزارگزی باختر نوبران و 3 هزارگزی راه عمومی . کوهستانی و سردسیر ...
چاه باز. (اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایزه شهرستان اهواز، در 48 هزارگزی شمال خاوری ایزه . کوهستانی و گرمسیر است و 190 تن سکنه فارس...
چاه برف . [ ب َ ] (اِخ )دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین که در 36 هزارگزی خاور آوج و 24 هزارگزی راه عمومی واقع شده ...
چاه برم . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای است از قراء توابع لارستان فارس ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 132).
چاه دلو. [ دَل ْوْ ] (اِ مرکب ) کنایه از دنیا باشد. (برهان ). دنیا. (ناظم الاطباء). || کنایه از برج دلو هم هست که یکی از دوازده برج فلکی ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۲۷ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.