چتر زدن . [ چ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) چتر بر سر زدن . چتر بر سر نهادن . چتر برسر کشیدن . چتر در سر کشیدن . (آنندراج )
: سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر
ولی ز طرف کله چتر بر سحاب زده .
حافظ.
نی بهر سایه چتر بفرقم زد آسمان
استاده است چرخ که چون افکند مرا.
قاسم مشهدی (از آنندراج ).
|| ورزشی است کشتی گیران را، که بر روی هر دو دست استاده شده هر دو پا جفت کرده ، بگردش درآیند. (آنندراج ) (غیاث ). ورزش کردن کشتی گیران باین طریق که بر روی هر دو دست ایستاده و هر دو پا را جفت کرده بگردش درآیند. (ناظم الاطباء). || چیز پهنی در هوا باز شدن مانند چتر. (فرهنگ نظام ). چتر زدن در هوا، چون شاخه های نارون یا بوته ٔ گل سرخ . || گرد برآوردن پرهای دم خود، مانند طاوس و بوقلمون . پرهای دنبال را افراشته ، قوس گونه ای ساختن . پرهای دم را افراخته واز آن قوس ساختن چنانکه طاوس و بوقلمون .
-
چتر طاوس زدن . رجوع به چتر طاووس زدن شود.