چراغ مردن . [ چ َ
/ چ ِ م ُ دَ ] (مص مرکب ) لازم از چراغ کشتن . (آنندراج ). خاموش شدن چراغ . (ارمغان آصفی ). مردن چراغ . فرومردن چراغ . فروکش کردن چراغ . گل شدن چراغ . چراغ نشستن
: آه و دردا که چراغ من تاریک بمرد
باورم کن که ازین درد بتر کس را نی .
خاقانی .
امروز فلک شعله ٔ داغش مرده است
نور مه و مهر در دماغش مرده است
دستی بدر آر و هر چه خواهی بربای
کاین خانه ٔ تاریک چراغش مرده است .
ذوقی اردستانی (از آنندراج ).
رجوع به چراغ گل شدن و چراغ نشستن شود.
-
چراغ کسی فرومردن ، چراغ کسی مردن ؛ کنایه است از مردن و چراغ کور شدن آن کس و یا منقرض شدن نژاد و خانواده اش بسبب مرگ وی
: نوبت راحت و کرم بگذشت
تا چراغ کیان فرومرده است .
خاقانی .