چربی .[ چ َ ] (حامص ، اِ)
۞ کنایه از ملایمت و نرمی باشد. (برهان ). کنایه از لینت و نرمی و ملایمت و رفق و مدارا باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). ملایمت و نرمی . (ناظم الاطباء). آهستگی و لطف و صفا.ملاطفت . چرب زبانی . مقابل درشتی و خشونت
: چرا آمدستی بنزدیک من
بچربی و نرمی و چندین سخن .
فردوسی .
زبانهابه چربی بیاراستند
وزآن پیرزن آب و نان خواستند.
فردوسی .
بهر کار چربی بباید نخست
نبایداز آغاز پیکار جست .
فردوسی .
بدو گفت نزدیک پیروز رو
به چربی سخن گوی و پاسخ شنو.
فردوسی .
نخستین گره کز سخن بازکرد
سخن را به چربی سرآغاز کرد.
نظامی .
بچربی گفت با او کای جوانمرد
ره اسلام گیر از کفر برگرد.
نظامی .
بچربی توان پای روباه بست
بحلوا دهد طفل چیزی ز دست .
نظامی .
زکیسه بچربی برد بند را
۞ دهد فربهی لاغری چند را.
نظامی (اقبالنامه ).
مرد نه از چربی طینت نکوست
نور تن از مغز بود نی ز پوست .
امیرخسرو.
|| پیه گوسفند و بز و امثال آن . (برهان ). پیه گوسفند و بز و گاو و مانند آن . دسومت و شحم . (ناظم الاطباء). چیز چرب مثل دنبه و پیه و امثال آنها. (فرهنگ نظام ). چربش . چربو. انواع روغن . دُهن . دنبه و پیه و هرچه از آن قبیل است
: ترا چربی مرا شیرینیی هست
کز آن چربی بشیرینی توان رست .
نظامی .
-
چربی از پهلوی شیر نخاستن ؛ کنایه از عدم اقتداربر صید کردن و کشتن شیر بود. (آنندراج )
: زبون تر ز من صیدی آور بزیر
که چربی نخیزد ز پهلوی شیر.
نظامی .
-
چربی از مغز کار انگیختن ؛ کنایه از تمتع. (آنندراج )
: همان چربگو مرد شیرین گذار
چنین چربی انگیخت از مغز کار.
نظامی .
-
امثال :
چربی از سنگ برنمی آید ؛ نظیر چربو از پولاد نیاید، روغن از ترب برنیاید. (امثال و حکم دهخدا).
|| سخنان چرب و دلفریب . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین )
: بشیرین چند چربیها فرستاد
بروغن نرم کرد آهن ز پولاد.
نظامی .
|| زیادتی . فزونی . برتری از حیث وزن . سنگین تری وزنه ٔ ترازو از وزن مقرر و معلوم . مقابل خشکی و کمی
: ترازوی چربش فروشان برنگ
بود چرب و چربی ندارد بسنگ .
نظامی .
|| نوعی طعم که بذائقه احساس توان کرد. طعمی از طعم های نه گانه . || صداقت و راستی . || سهولت و راحت و آرامی . || کامیابی و بهره مندی و فیروزمندی .
۞ || دلاوری . (ناظم الاطباء). رجوع به چربش و چربو و چربه شود.