چست شدن . [ چ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جلد شدن . چابک و چالاک شدن . رجوع به چست شود. || چست شدن جامه کسی را؛ موزون و متناسب آمدن جامه بقامت وی
: امروز بتو چست شد این کسوت مهرم
چون مدح و ثنایم بخداوند بشر بر.
سوزنی .
|| چست شدن دل ؛ ظاهراً بمعنی سخت شدن و قسی شدن
: بجفا دل منه که چست شود
آنچه بشکست کم درست شود.
اوحدی .
|| چست شدن تن ؛ظاهراً بمعنی چاق و فربه شدن . توانا شدن . قوی و نیرومند شدن
: تن بجاه و بمال چست شود
دین بعلم و عمل درست شود.
اوحدی .