چشم خرد. [ چ َ
/ چ ِ م ِ خ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشم عقل . دیده ٔ خرد. چشم دانش
: هر کس این مقاله بخواند بچشم خرد و عبرت باید اندرین نگریست نه بدان چشم که افسانه است . (تاریخ بیهقی ). آنکس که ... سوی آرزو گراید و چشم خردش نابینا ماند او بمنزلت خوکست . (تاریخ بیهقی ).
چشم خردت گشای چون اهل یقین
زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین .
(منسوب به خیام ).
نه گر چون توئی با تو کبر آورد
بزرگش نبینی بچشم خرد.
سعدی .
-
بچشم خرد نگریستن کسی را ؛ کنایه است از خردمند دانستن آن کس و اقرار بخردمندی وی کردن
: خردمندان را بچشم خرد میباید نگریست و غلط را سوی خود راه نمیباید داد. (تاریخ بیهقی ).