اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چشم زد

نویسه گردانی: CŠM ZD
چشم زد. [ چ َ / چ ِ زَ ] (اِ مرکب )خرمک که مهره ای بود از آبگینه . (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 275). مهره ای باشد از شیشه ٔ سیاه و سفید و کبود که بجهت دفع چشم زخم بر گردن اطفال بندند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || بمعنی طرفةالعین که بهندی پل گویند. (آنندراج ). لحظه و لمحه . (ناظم الاطباء). مدتی اندک بقدر یک چشم بهم زدن . لمح البصر :
دل شاد دار و پند کسائی نگاهدار
یک چشم زد جدا مشو از رطل و از فقاع .

کسائی .


به یک چشم زد از دل سنگ سخت
بمعجز برآورد نوبردرخت .

اسدی .


به یک چشم زد آزمون را ز زنگ
بجست از شدن تا بشهر زرنگ .

اسدی .


ای صید یک عشقت خرد جان صیدت از یک تابصد
چشم تو در یک چشم زد صد خون تنها ریخته .

خاقانی .


یک چشم زد نباشد کز بهر چشم زخم
قرب هزار جان که تو قربان نمیکنی .

خاقانی .


گر دور شدی ز چشم رنجور
یک چشم زد از دلم نه ای دور.

نظامی .


من که به یک چشم زد از کان غیب
صد گهر نغز برآرم ز جیب .

نظامی .


لاجرم گرچه از تو بیکامم
بی تو یک چشم زد نیارامم .

نظامی .


|| (ن مف مرکب ) مخفف چشم زده که بمعنی چشم زخم دیده و چشم زخم خورده است . چشم زده شده . کسی یا چیزی که هدف چشم بد شده و از چشم شور آسیب دیده است :
گر آیم چنان کن که از چشم بد
نه تو خیره باشی نه من چشم زد.

نظامی .


چه نیروست در جنبش چشم بد
که نیکوی خود راکند چشم زد.

نظامی .


رجوع به چشم زدن و چشم زده شود. || اشاره کردن . (آنندراج ). چشمک زدن . || هراسیدن . (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.