چشم زدن . [ چ َ
/ چ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بیدار بودن . || ترسیدن و واهمه نمودن . (برهان ) (ناظم الاطباء). هراسیدن . (آنندراج ). بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی
: دوخته بر دیده ازین ناکسان
کاهل نظر چشم زنند از خسان .
میر خسرو (از آنندراج ).
نخشبی چندخواب خواهی کرد
چشم زن از هجوم عیاران .
(از آنندراج ).
بباید چشم زد زآن شیر نخجیر
که او چشمی نزداز ناوک تیر.
؟ (از آنندراج ).
بلبل مست گه صبح به نرگس میگفت
که بخورباده و از باد صبا چشم مزن .
؟ (از آنندراج ).
|| ایما و اشاره کردن . (برهان ) (ناظم الاطباء). بمعنی اشاره کردن بچشم . (آنندراج ). چشمک زدن
: نرگس شوخ نگاه تو به هر چشم زدن
میکندچشم نمایی به غزالان ختن .
سید اشرف (از آنندراج ).
برق را نیست جز ایمای تودر مد نظر
میزند چشم که عمر گذران را دریاب .
خان عالی (از آنندراج ).
رجوع به چشمک زدن شود. || زمان اندک باشد که بعربی «طرفةالعین » خوانند. (برهان ). کنایه از زمان بغایت اندک که طرفةالعین گویند. (آنندراج ). زمان اندک یعنی طرفةالعین . (ناظم الاطباء). زمانی بقدر یک چشم بهم زدن
: یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم
ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم .
ملاجامی متخلص ببهرام (از آنندراج ).
چونور باصره در عرض نیم چشم زدن
زابتدای مسافت به انتها برود.
شانی تکلو (ازآنندراج ).
|| چشم زخم زدن . (آنندراج ). چشم زخم رسانیدن . (ناظم الاطباء). کسی یا چیزی را چشم بد زدن
: خاکستر مرا ز حسد چشم میزنند
پروانه ٔ مرا ز نظرها نهان بسوز.
صائب (از آنندراج ).
ز خودبینی زدی آن چشم بر خویش
که گرید بر سرش خونابه ٔریش .
حکیم زلالی (از آنندراج ).
رجوع به چشم زخم زدن و چشم زد و چشم زده شود. || شرم و حیا داشتن را نیز گویند. (برهان ). شرم و حیا داشتن . (ناظم الاطباء). || گردش چشم . (آنندراج ).چشم برهم زدن . بستن و گشودن چشم
: از بس که سست گشت تن مبتلا مرا
سازد هوای چشم زدن توتیا مرا.
(از آنندراج ).
|| بشوق و رغبت دیدن . (آنندراج ).
-
چشم انتظار براه کسی زدن ؛ کنایه است از چشم براه زدن و چشم براه داشتن . (از آنندراج ). به انتظار کسی چشم براه دوختن
: با غیرمیلی از ره دیگر گذشت یار
تو چشم انتظار براه که میزنی ؟
محمدقلی میلی (از آنندراج ).