چشم سیاه کردن . [ چ َ
/ چ ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) کنایه از طمع کردن بچیزی باشد. (برهان ). طمع کردن بچیزی و رغبت کردن در آن . (ناظم الاطباء).
-
چشم سیاه کردن بچیزی و بر چیزی ؛ کنایه از نگریستن در چیزی بتمام شوق و رغبت و شیفته و مفتون او بودن . (بهار عجم ). در چیزی باشوق نگریستن . (فرهنگ نظام )
: مکن به لاله رخان چشم خود سیه صائب
که زود چهره بخون رنگ مینمایندت .
صائب (از بهارعجم ).
|| حسد کردن . || روشن کردن چشم . (ناظم الاطباء). باز کردن و بینا کردن چشم . || سیاهرنگ کردن چشم . سیاه کردن چشم با سرمه یا بوسیله ٔ دیگر
: هزار چشم ز نرگس در انتظار تو باغ
سیاه کرد و تو در خواب چاشتگاه هنوز.
تأثیر (از آنندراج ).