چشمه سار. [ چ َ
/ چ ِ م َ
/ م ِ ] (اِ مرکب )
۞ زمینی را گویند که همه جای آن چشمه داشته باشد. (برهان ). بمعنی جائیست که چشمه ٔ بسیار باشد. (انجمن آرا). مرادف چشمه زار. (از آنندراج ). جائی که در آن چشمه های بسیار بود. (ناظم الاطباء). هر جا که چشمه ٔ آب بسیار دارد. چشمه زار
: بنزدیکی چشمه ساری رسید
هم آب روان دید و هم سایه دید.
فردوسی .
بشد بر پی اسب تا چشمه سار
مر او را بدید اندر آن مرغزار.
فردوسی .
دوم روز نزدیکی چشمه سار
رسیدند زی پهلوان سوار.
اسدی .
گفت شادم کز درخت و چشمه سار
دیده را جای تماشا دیده ام .
خاقانی .
دو زیرک خوانده ام کاندر دیاری
رسیدند از قضا بر چشمه ساری .
نظامی .
گشادند سفره بر آن چشمه سار
که چشمه کند خورد را خوشگوار.
نظامی .
گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است
کآب حیات میخورد از چشمه سار حسن .
حافظ.
رجوع به چشمه زار شود.
|| چشمه ٔ آب . چشمه . سرچشمه
: پدید آمد چو مینو مرغزاری
در او چون آب حیوان چشمه ساری .
نظامی .
در آب چشمه سار آن شکر ناب
ز بهر میهمان میساخت جلاب .
نظامی .