اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چمن

نویسه گردانی: CMN
چمن . [ چ َ م َ ] (اِ) ۞ راه باشد میان بوستان و باغ . (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 361). راه راست بود ساخته در میان درختان . راه ساخته بود در میان صف درختان . راهی باشد در باغ میان درختان و از هر دو پهلوی راه درخت نشانده و آن جای نشستنگاه بگذاشته و از ریاحین بر وی کاشته باشد. (فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 361). صحن باغ و خیابان و بلندیهای اطراف زمینی که در آن چیزی کاشته باشند. (برهان ). نشستنگاه میان باغ که پیرامون آن درختان نشانند و در میانش سه برگه و گلها کارند. (رشیدی ). نشستنگاه میان باغ که پیرامون آن درختان نشانند ودر میانه ٔ آنها گلها و ریاحین کارند. (آنندراج ). نشستنگاه باغ . (انجمن آرا). نشستنگاهی که گرد بگرد آن درختان سایه دار باشد، نیز سوراخی را گویند که زیر درختان بازهشته و سر شاخهای ایشان بهم پیوسته بود. (ازشرفنامه ٔ منیری ). راه بود در باغ و بوستان میان درختان در باز هشته چون زمین کشت و از هر طرف آن درخت نشانده و جای نشستن تهی گذاشته اگر چیزی از بر او از ریاحین کشته بود و اگر نبود. (اوبهی ). خیابان که هر طرف آن درخت نشانده باشد. کوچه باغ . مسیری در باغ یا بوستان که زمین آن را جابجای سبزه یا گل کاشته و دو طرف درختان سبز یا میوه دار نشانده باشند :
سروبنان کنده و گلشن خراب
لاله ستان خشک و شکسته چمن .

کسایی (از فرهنگ اسدی ).


نگار مرا سرو آزاد خوان
کنار من آن سروبن را چمن .

فرخی .


همی بوستان سازی از دشت او
چمنهاش پرلاله و چاوله .

عنصری .


روی تو چون شنبلید نوشکفته بامداد
روی من چون شنبلید پژمریده در چمن .

منوچهری .


دهقان به تعجب سر انگشت گزانست
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار.

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 153).


هست قد یار من سرو خرامان در چمن
بر سر سرو خرامان ماه تابان را وطن
بلکه خد وقد آن زیباصنم را بنده اند
ماه تابان بر فلک ، سرو خرامان در چمن .

سوزنی .


میان انجمن سروران روی زمین
چو سرو باشد در بوستان میان چمن .

سوزنی .


آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش
زرین عذار شد چمن از گرد لشکرش .

خاقانی .


از چمن دولتی که باغ کیان راست
گر گل نو رفت نوبهار بماناد.

خاقانی .


داد به هر یک چمن خلعتی از زرد و سرخ
خلعه نوردش صبا، رنگرزش آفتاب .

خاقانی .


گر سخن کش بینم اندر انجمن
صدهزاران گل برویم زین چمن .

مولوی .


مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریان
زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد.

سعدی .


چمن امروز بهشت است و تو درمی بایی
تا خلایق همه گویند که حورالعین است .

سعدی .


عروس چمن گشت ، رشک بهشت
بمشاطگی آمد، اردی بهشت .

ظهوری (از آنندراج ).


مگذر ز صفحه ٔ چمن امروز سرسری
تاریخ خسروان جهانست روزگار.

اثر (از آنندراج ).


|| بمعنی باغ و بستان و گلزار باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). مطلق جایی که در آن انواع درخت یا بوته یا گل کاشته باشند. || زمین سبز و خرم را نیز گویند. (برهان ). زمین سبز و مرغزار. (انجمن آرا). زمین سبز و خرم و مرغزار. (ناظم الاطباء). مَرغ . مَرج . || در تداول عامه ، نام سبزه و گیاهی معروف است که در زمین وسط خیابانها و میدانهای شهر یا در باغها و منازل میکارند تا سبزی خوشرنگ و بادوام آن چشم اندازی خرم و طرب انگیز بوجودآرد. و رجوع به چمن زنی و چمن کاری شود. || اسب خوشراه و نرم رفتار را هم گفته اند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). اسب راهوار و سبک رفتار. و رجوع به چم شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
چمن . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ترکور بخش سلوانای شهرستان ارومیه که در ده هزاروپانصدگزی شمال باختری سلوانا و 7 هزارگزی شمال راه ا...
چمن . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز که در 14 هزارگزی شمال ایزه ، کنار راه مالرو واقع است . جلگه و گرمسیر است و 106 تن سکن...
چمن . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن که در 9 هزارگزی شمال باختری صومعه سرا و 5 هزارگزی باختر راه شوس...
چمن . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سبزواران بخش مرکزی جیرفت که در 6 هزارگزی جنوب خاوری سبزواران ، بر لب رودخانه ٔ هلیل واقع است . جلگه ...
چمن بر.[ چ َ م َ ب ُ ] (اِ مرکب ) چمن پیرا و چمن زن . ابزار بریدن چمن . و رجوع به چمن پیرا و چمن زن و چمن زنی شود.
چمن زن . [ چ َ م َ زَ ] (نف مرکب ) پیراینده و برنده ٔ زیادتی های چمن . چمن پیرا. || (اِ مرکب ) آلتی است پیراستن و کوتاه کردن چمن را. مقراض ...
چمن گل . [ چ َ م َگ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهرکرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
چمن لو. [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان به به جبک بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو که در 24 هزارگزی شمال خاوری سیه چشمه و 8 هزارگزی راه ارابه ر...
گل چمن . [ گ ُ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند واقع در 38هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. هوای آن معتدل و...
قیه چمن . [ ق َ ی َ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل ، سکنه ٔ آن 192 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و ش...
« قبلی صفحه ۱ از ۷ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
جواد مفرد کهلان
۱۳۹۸/۰۶/۰۸
0
0

اتیمولوژی چمن: چمن می تواند ترکیب چی (چیدن) و من (مان، خانه، محل) باشد . یعنی محل چیده کاری شده.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.