اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چمن

نویسه گردانی: CMN
چمن . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سبزواران بخش مرکزی جیرفت که در 6 هزارگزی جنوب خاوری سبزواران ، بر لب رودخانه ٔ هلیل واقع است . جلگه و گرمسیر است و 229 تن سکنه دارد. آبش از قنات و رودخانه ٔ هلیل . محصولش غلات و برنج . شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
روستایی در سه راهی هشترود (سرسکند) جاده میانه -تبریز که به علت داشتن چمنهای بزرگ و زیاد بدبن نام خوانده شده است. البته متاسفانه آنرا به فارسی ترجمه زش...
چمن زنی . [ چ َ م َ زَ ] (حامص مرکب ) پیراستن و کوتاه کردن چمن . زدن و بریدن زیادتی و بلندیهای چمن باغ با باغچه یا ابزار مخصوص این کار. ع...
چمن ساز. [ چ َ م َ ] (نف مرکب ) باغبان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرادف چمن آرای و چمن پیرای و چمن طراز. (از آنندراج ) : پیری شکوفه کرد و اجل...
چمن چهر. [ چ َ م َ چ ِ ] (ص مرکب )ظاهراً کنایه از زیبارخی است که چهره ای چون چهر باغ و بستان رنگین و شکفته و باطراوت دارد : دگر باره جهاند...
چمن خیز. [ چ َ م َ] (نف مرکب ) زمینی یا جایی که استعداد روییدن چمن دارد. یا چمن در آنجا بسیار است . چمن زار : تعالی اﷲ ازین شهر چمن خیزکه باد...
چمن سیر. [ چ َ م َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) آنکه در چمن ها بگردد. مرادف چمن گرد. (از آنندراج ). گردش کننده ٔ در باغها. (ناظم الاطباء). سیرکننده در ب...
چمن صفا. [ چ َ م َص َ ] (اِ مرکب ) محل نشستن در باغ . (ناظم الاطباء).
چمن طبع. [ چ َ م َ طَ ] (ص مرکب )کنایه از کسی که طبعش بسیار رنگین بود. (آنندراج ). متلون المزاج . || بی قرار. (ناظم الاطباء).
چمن رنگ . [ چ َ م َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان که در 4هزاروپانصدگزی جنوب خاوری مشیز بر سر راه قلعه عسکر به ...
چمن زار. [ چ َ م َ ] (اِ مرکب ) معروف است . (از آنندراج ). مرغزار سبز و خرم . (ناظم الاطباء). جایی که چمن و سبزه روید. چمنستان . چمن خیز : بیا س...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.