اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چنگ

نویسه گردانی: CNG
چنگ . [ چ ُ ] (اِ) سخن و گفتار بود. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || امر بسخن کردن . (آنندراج ) (انجمن آرا). و رجوع به چنگیدن شود. || برچیدن مرغ دانه را از زمین . (برهان ). و دانه که مرغ از زمین برچیند. (ناظم الاطباء). || کشتی و جهاز بزرگ . (برهان ) (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
چنگ آباد. [ چ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در هجده هزارگزی شمال خاوری تربت جام و سه هزارگزی باختر...
چنگ زدن . [ چ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) پنجه درافکندن . درآویختن بچیزی . بشلیدن . دست بردن بچیزی : بزد چنگ واژونه دیو سیاه دو تا اندرآورد بالای ش...
چنگ زنان . [ چ َ زَ ] (ق مرکب ) در حال چنگ زدن . درحال نواختن چنگ . چنگ نوازان . رجوع به چنگ زدن شود.
چنگ دهن . [چ َ گ ِ دَ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) نام سازی آهنین است که بدهن گذاشته و با انگشت مینوازند و آن را در هندوستان مُنهه چنگ گ...
چنگ سرای . [ چ َ س َ ] (نف مرکب ) چنگ زن . چنگ نواز. چنگساز : همی سراید چنگ آن نگار چنگ سرای نبید باید و خالی ز گفتگوی سرای . فرخی .رجوع به چنگ...
چنگ رومی . [ چ َ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لورا ۞ . (التفهیم ). رجوع به لورا شود.
چنگ حزین . [ چ َ گ ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) چنگی که آواز ملایم داشته باشد. چنگ با آوای زیر : ای نور چشم مستان در عین انتظارم چنگ حز...
الماس چنگ . [ اَ چ َ ] (ص مرکب ) آنکه چنگ او قوی و نابودکننده باشد : چو دیوان آهن دل الماس چنگ چو گرگان بدگوهر آشفته رنگ .نظامی .
چالاک چنگ . [ چ َ ](ص مرکب ) قوی چنگ . قویدست . ماهر. تردست : شتابنده ملاح چالاک چنگ به کشتی درآمد چو پویان نهنگ .نظامی .
رویین چنگ . [ چ َ ] (ص مرکب ) کسی که پنجه ٔ او رویین باشد. (ناظم الاطباء). که چنگال و سرپنجه از روی دارد و آن کنایه از قدرت نیروی سرپنجه ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.