چوب خوردن . [ خوَرْ
/ خُرْ دَ ] (مص مرکب ) فروبردن و اوباریدن و بلع کردن چوب . اکل چوب
: در مطبخ تو چوب خورد تا ابا پزد
آتش که از تکبر سرمایه اباست .
کمال اسماعیل .
|| کنایه از آزرده شدن به چوب . || با عصا و یا ترکه ٔ درخت زده شدن و تنبیه شدن و با چوب کوفته شدن . (ناظم الاطباء). تنبیه شدن .مجازات شدن . زده شدن با چوب یا ترکه . با ترکه زده شدن بر کف پای . (یادداشت مؤلف ). مضروب شدن با چوب
: خری چوب میخورد برجای جو
خر افتاد و جان داد و خر بنده رو.
نظامی (از آنندراج ).
بخورد آخرالامر چوبی دویست
نفس راست میکرد می گفت نیست .
نزاری قهستانی (دستورنامه ص 68).
مؤیدالدوله فرمود از چوب خوردن معفو باشد. (ترجمان محاسن اصفهان ص
92).
-
چوب چیزی (عملی )را خوردن ؛ از عملی یا چیزی زیان بردن . فلان چوب نادانیش را میخورد. فلان چوب زود رفتنش را میخورد.
-
چوب کسی را خوردن ، چوب گناه کسی را خوردن ؛ زیان و ضرر و صدمه را بجای کسی دیگر بردن
: فلانی چوب رفیقش را میخورد؛ یعنی چوب گناه رفیقش را میخورد.
-
امثال :
چوب استاد گل است هرکه نخورد خل است ، نظیر :
تأدیب معلم به کسی ننگ ندارد
سیبی که سهیلش نزند رنگ ندارد.
(امثال و حکم ج 2 ص 630).
هم چوب میخورد و هم پیاز و هم پول میدهد .