چونکه . [ ک ِ] (حرف ربط مرکب ) (مرکب از «چون » + «که ») به معنی زیرا که . از آن روی که . (یادداشت مؤلف )
: سیرت او وحی نامه به کسری
چونکه به آیینش پندنامه بیاکند.
رودکی .
سایه ٔ زلف تو چون فر همایست به فال
چونکه فال من دلخسته همایون نکند.
فلکی شیروانی .
چونکه محمول بهی نبود لدیه
نیست ممکن بود محمول علیه .
مولوی .