چون و چرا. [ ن ُ چ ِ ] (اِ مرکب ) (مرکب از چون ، چگونه + چرا، ادات استفهام ) مباحثه و گفتگو. مناقشه و منازعه . (ناظم الاطباء). جدل
: نیابی به چون و چرا نیزراه
نه کهتر بدین دست یابد نه شاه .
فردوسی .
اگر کشته گر مرده هم نگذریم
سزد گر به چون و چرا ننگریم .
فردوسی .
به رزم دلیران توانا بود
به چون و چرا نیز دانا بود.
فردوسی .
|| چگونه و به چه علت
: ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم .
حافظ.
-
چون و چرا خواستن ؛ دلیل خواستن . علت و کیفیت و چگونگی امری را پرسیدن
: چون چون و چرا خواستم و آیت محکم
در عجز بپیچیدند این کور شد آن کر.
ناصرخسرو.