اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چیره زبان

نویسه گردانی: CYRH ZBAN
چیره زبان . [ رَ / رِ زَ ] (ص مرکب ) زبان آور. نطاق . بلیغ. (ناظم الاطباء). گشاده زبان . سخندان . حرّاف (در تداول فارسی زبانان ). فصیح :
بشد مرد بیدار چیره زبان
بنزدیک سالار هاماوران .

فردوسی .


بجستند زآن انجمن هردوان
یکی پاکدل مرد چیره زبان .

فردوسی .


چنان چون ببایست چیره زبان
جهاندیده و گرد و روشن روان .

فردوسی .


کزین مرد چینی چیره زبان
فتاده ستم از دین خود در گمان .

فردوسی .


گفت که مسعودسعد شاعر چیره زبان
دیدی عدلی که خلق یاد ندارد چنان .

مسعودسعد.


- چیره زبان بودن ؛ فصیح و بلیغ بودن . زبان آور و سخندان بودن :
که بسیاردان بود و چیره زبان
هشیوار و بینادل و بدگمان .

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
متولی چیره زبان . [ م ُ ت َ وَل ْلی ی ِ رَ / رِ زَ ] (اِخ ) کنایه از کوکب عطارد است .(برهان ) (آنندراج ). ستاره ٔ عطارد. (ناظم الاطباء).
زبان چیره . [ زَ ن ِ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبانی که در سخن قوی باشد، بدون لکنت و تردید سخن بگوید. زبان سخن گو.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.