چین
نویسه گردانی:
CYN
چین . (اِ) حاصل چیدن . (یادداشت مؤلف ). یک بار چیدن . یک دفعه بریدن سبزیهائی که چند بار توان چیدن . یک بار درو. حصاد،چین اول تره و یونجه و امثال آن : چین دوم شبدر. تره هشت چین دارد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به درو شود.
- شاه چین ؛ آن نوبت از چیدن که به فراوانی و کمال از دیگر نوبتها برتر بود.
|| چیده . چیده شده .
- ته چین ؛ چیده شده دربن و زیر چیزی .
- || نوعی پلو با گوشت و ماست و زعفران .
- دارچین ؛ چیده شده از درخت .
- دست چین ؛ چیده شده با دست سلامت میوه و دقت را.
- سبدچین ؛ چیده شده در سبد.
- سنگ چین ؛ به سنگ برآورده .
- شب چین ؛ چیده شده به گاه شب .
- صبح چین ؛ چیده شده به صبح . از بوته یا شاخه جداشده به وقت صبح .
واژه های همانند
۱۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
سنگ چین . [ س َ ] (نف مرکب ) سنگ چین کننده . || (ن مف مرکب ) دیواری که از چیدن سنگها روی هم ساخته باشند. (ناظم الاطباء).
خوی چین . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (اِ مرکب ) قمیصی یا کرته ای که زیر پیراهن و قبا و مانند آن پوشند و آنرا خوی خوردگویند. (آنندراج ). ع...
شاه چین . (نف مرکب ) که شاه چیند. که شاه برگزیند و انتخاب کند. || منتخب . || (اِ مرکب ) منتخب از ثمار. (یادداشت مؤلف ). چین اول از میوه ...
صبح چین . [ ص ُ ] (ن مف مرکب ) چیده بصبح . صبح چیده . || بامدادچیدنی .
عرق چین . [ ع َ رَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) عرقچین . عرق چیننده . آنچه عرق و خوی را جمع کند. که جذب عرق کند : ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چو...
عسل چین . [ ع َ س َ] (نف مرکب ) عسل چیننده . آنکه عسلهای ساخته شده را برمیدارد: خافة؛ جبه ٔ چرمین عسل چینان . (منتهی الارب ).
علف چین . [ ع َ ل َ ] (نف مرکب ) آنکه علف چیند. || (اِ مرکب ) ابزاری است داس مانند که بوسیله ٔ آن علف و یونجه را می چینند. || (اِمص مرکب...
علی چین . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاردولی ، بخش مرکزی شهرستان مراغه . واقع در 70 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 10 هزارگزی شمال خاور...
خبر واژه ای عربی و چین واژه ای پارسی است و پارسی جایگزین، این است: ایسپگ ïspag (مانوی: ïspagj) **** فانکو آدینات 09163657861
چیدن میوه بصورت کال برای اینکه تا رسیدن به بازار سالم بماند.